روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

دیدار با جانبازی که هنوز هم فرمانده گردان شهادت است

گزارشی از سایت جهان نیوز

هر روز هزار تا کار داریم. از خانه به محل کار، از محل کار به محل کار دوم ، از محل کار دوم به خانه....حرص می خوریم که فلان چیز گران شده است. سر کرایه تاکسی دعوا می کنیم. عاشق می شویم. ازدواج می کنیم. برای وام گرفتن دنبال ضامن می گردیم. روزنامه می خوانیم. برای پرسپولیس و استقلال هورا می کشیم و سرو دست می شکنیم! حواسمان هست که هر وزیر کابینه با چند رای اعتماد وارد شده. قانون را رعایت می کنیم مگر دیرمان شده باشد و مجبور شویم از دست این ترافیک لعنتی ، سوار موتور شویم و ورودممنوع وارد خط ویژه شویم ویک دفعه ، یک ترمز وحشتناک! این ترمز وحشتناک همه چیز را می آورد جلوی چشمت.همه گذشته ات می آید. تصویر همه خاطرات و همه آنهایی که دوستشان داری و دوستت دارند و ...
 
گاهی این ترمز وحشتناک می شود یک دیدار با یک جانباز. فقط یک روز از سال ترمز کنی. فقط یک روز از سال همه گذشته سرزمینت بیاید جلوی چشمت. بیمارستان بقیه الله، طبقه هشتم ، بخش اعصاب و روان. مردی با آرامش قدم بر می دارد که در روزگاری که فرمانده گردان شهادت بوده ، بزرگترین فرماندهان بعثی از دست او و بسیجی های گردانش آرام و قرار نداشته اند.چرا که گردانش گردان خط‌شکن لشکر بوده و خط شکنی هم که...
 
 حکایت دیدار ما با «حاج احمد پاریاب» بیش از آن که خواندنی باشد ، دیدنی بود. فقط چند جمله ای می نویسم برای قولی که دادم...
جلو آینه اند رو یه تاقچه نمور
دو سه تا ماهی تو یه تنگ بلور
ماهی های شب عید بی گناه
یکی از یکی تکیده تر مث ماه
ماهی ها لباسشون مبدله!
پولکاشونو ببینید!تاوله
کارشون فقط نفس کشیدنه
عکس دریا تو قفس کشیدنه
نظرات 3 + ارسال نظر
عباس جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:36 ق.ظ

جهت خواندن متن کامل گزارش با پیغام ؛ مشترک گرامی دسترسی به این سایت امکان پذیر نمی باشد ؛روبرو شدم

مسلم چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:59 ق.ظ

سلام ....
حاج احمد پاریابو من تو بهشت زهرا دیدم ....وقتی که داشتم دنبال قبر فرمانده ی گردان شهادت می گشتم....شهید جواد صراف ...غافل از اینکه فرمانده ی قبلی گردان شهادت تو بهشت زهرا بود ومن اصلا از وجود چنین آدمی خبر نداشتم...اما شهید جواد صراف ادب کرد و قبل از اینکه خودش رو به ما نشون بده فرماندش رو به ما معرفی کرد....باورم نمی شد....حاج احمد پاریاب بود....فرمانده قبلی گردان شهادت...حالا هم دیگه هیچ خبری ازش ندارم....هر چی می گردم نه می تونم از جواد صراف چیزی پیدا کنم نه از حاج احمد...
ازت عاجزانه خواهش می کنم اگه اطلاعاتی داری با من در تماس باش....راستی ادامه مطلبتم نشد باز کنم برررسی کن....
یا علی ...من منتظرم....

بجه قرجک جمعه 3 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:41 ق.ظ

سلام حاج احمد . . . . . .
به خدا هر کی تو چشماتون نگاه کنه میفهمه که درد دارید .میفهمه که رو لباتون یه لبخندی نشسته که پشتش یه عالمه حرفه .
بچه ها باید قدر این بچه های جنگو بدونیم؛ اینا که رفتن تا مابمونیم
(بمونیم)؛نه اینکه فقط نفس بکشیم ؛بمونیم تا اسلامو زنده نگه داریم
ایشالا که صاحب اصلی این مملکت بیادو همه از دست این همه بی عدالتی راحت شن.
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد