روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

کلینک درد

شعری که رهبر انقلاب گفتند آن را خوشنویسی کنید

خبرگزاری فارس: محمدحسین جعفریان در دیدار شاعران با مقام معظم رهبری شعری را خواند که رهبر معظم انقلاب فرمودند: بدهید این شعر را خوش‌نویسی کنند و بدهید به بنیاد جانبازان و ایثارگران، آن‌جا آویزان کنند.


به گزارش خبرنگار فارس، جعفریان که خود جانباز است، این شعر را به جانبازان تحت درمان در «کلینیک درد» بیمارستان خاتم الانبیاء تقدیم کرده است.

شعر محمدحسین جعفریان که در قالب نو سروده شده است، «عاشقانه‌های یک کلمن!» نام دارد.

وی این شعر را اختصاصاً در اختیار خبرگزاری فارس قرار داده است:






دیگر نمی‌گویم؛ پیشتر نرو!
اینجا باتلاق است!
حالا می‌گردم به کشف باتلاقی تواناتر
در اینهمه خردی که حتی باتلاق‌هایش
وظیفه‌شناس و عالی نیستند.

همه‌ چیز در معطلی است
میوه‌ای که گل
پولی که کتاب مقدس
و مسجدی که بنگاه املاک.

ما را چه شده است؟
این یک معمای پیچیده است
همه در آرزوی کسب چیزی هستند
که من با آن جنگیده‌ام
و جالب آنکه باید خدمتکارشان باشم
در حالیکه دست و پا ندارم
گاهی چشم، زبان و به گمان آنها حتی شعور!

من بی‌دست، بی‌پا، زبان، گاهی چشم
و به گمان آنها حتی شعور
در دورافتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
وظیفه حفاظت از مرزهایی را دارم
که تمام روزنامه‌ها و شبکه‌های تلویزیونی
حتی رفقای دیروزم - قربتاً الی‌الله -
با تلاش تحسین‌برانگیز
سرگرم تجاوز به آنند.
جالب آنکه در مراسم آغاز هر تجاوزی
با نخاع قطع شده‌‌ام
باید در صف اول باشم
و همیشه باید باشم
چون تریبون، گلدان و صندلی
باشم تا رسیدن نمایندگان بانک‌ها
سپس وظیفه دارم فوراً به اتاقم برگردم.

من وظیفه دارم قهرمان همیشگی فدراسیون‌های درجه چهار باشم
بی‌دست و پا بدوم، شنا کنم و ...
دفاع از غرور ملی-اسلامی در تمام میادین
چون گذشته که با یازده تیر و ترکش در تنم
نگذاشتم آن‌ها از پل «مارد» بگذرند

حالا یک پیمانکار آن پل را بازسازی کرده است
مرا هم بردند
خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه‌اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.

من نمی‌دانم چه هستم
نه کیفی و نه کمی
بی دست و پا و چشم و گوش و به گمان آن‌ها حتی ...
به قول مرتضی؛ کلمنم!
اما این کلمن یک رأی دارد
که دست بر قضا خیلی مهم است
و همواره تلویزیون از دادنش فیلم می‌گیرد
خیلی جای تقدیر و تشکر دارد
اما هرگز ضمانتی نیست
شاید تغییر کنم
اینجاست که حال من مهم می‌شود.

شاید حالا پیمانکاران، فرشتگان شب‌های شلمچه
پاسداران پل مارد
و ترکش خوردگان خرمشهرند
شاید من
حال یک اختلاس‌پیشه خودفروخته جاسوسم
که خودم خرمشهر را خراب کرده‌ام
و لابد اسناد آن در یک وزارتخانه مهم موجود است
برای همین باید، همین‌طور باید
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاقترین بیمارستان
زمان بگذرد
من پیرتر شوم
تا معلوم شود چه کاره‌ام.

سرمایه من کلمات است
گردانم مجنون را حفظ کرد
یکصد و شصت کیلومتر مربع با پنجاه و سه حلقه چاه نفت
اما بعید می‌دانم تختم
یکصد و شصت سانتی‌متر مربع مساحت داشته باشد
چند بار از روی آن افتاده‌ام
یکبار هم خودم را انداختم
بنا بود برای افتتاح یک رستوران ببرندم!

من یک نام باشکوهم
اما فرزندانم از نسبتشان با من می‌گریزند
با بهره‌ هوشی یکصد و چهل
آنها متهمند از نخاع شکسته من بالا رفته‌اند
زنم در خانه یک دلال باغبانی می‌کند
و پسرم می‌گوید:
ما سهم زخم از لبخند شاداب شهریم.

فرو بریزید ای منورهای رنگارنگ!
گمانم در این تاریکی گم شده‌ام
و بین خطوط دشمن سرگردان،
آه! پس چرا دیگر اسیرم نمی‌کنند
آه! چه کسی یک قطع نخاعی بی‌مصرف را اسیر می‌کند
و باز آه! چه کسی یک اسیر را اسیر می‌کند
آه و آه که از یاد بردم، من اسیرم
زندانی با اعمال شاقه
آماده برای هر افتتاح، اعلام رای
و رقصیدن به سازها و مناسبت‌های گوناگون
و بی‌اختیار در انتخاب غذا
انتخاب رؤیاها
حتی در انشای اعترافاتم.
و شهید، شهید که چه دور است و بزرگ
با تمام داراییش؛
یک شیشه شکسته
یک قاب آلومینیومی
و سکوت گورستان
خدا را شکر، لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و شهید که بسیار دور است از این خطوط ناخوانا
از این زبان بی‌سابقه نامفهوم
و این تصاویر تازه و هولناک،
خدا را شکر! لااقل او غمی ندارد
و همیشه می‌خندد
و بسیار خوشبخت است
زیرا او مرده است.

و من اما هر صبح آماده می‌شوم
برای شکنجه‌ای تازه
در دور افتاده‌ترین اتاق بداخلاق‌ترین بیمارستان
در باغ وحشی به نام کلینیک درد
تا مواد اولیه شکنجه‌ای تازه باشم
برای جانم
تنم
وطنم
تا باز خودم را از تخت یک مترو شصت سانتی‌ام
به خاک بیندازم
اما نمیرم
درد این ستون فقرات کج
و فراق
لهم کند
اما همچنان شهیدی زنده باقی بمانم.
نظرات 4 + ارسال نظر
رمضان پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:45 ب.ظ http://mighat61.blogfa.com

بنال ای دل که نالیدن ثواب است
که در خون غرق، فرق آفتاب است
به نخلستان صدای پا نیامد
صدای گریه ی مولا نیامد
شب تنهائی طفلان رسیده
شب درد و شب هجران رسیده
چرا چشم انتظارید ای یتیمان
ز غصه خون ببارید ای یتیمان
فلک باغ شقایق غرق خون است
فلک قرآن ناطق غرق خون است


خوشبختانه دستی ندارم.
اگر نه یابد نوار را من می‌بریدم
نشد.
وزیر این زحمت را کشید
تلویزیون هم نشان داد
سپس همه برگشتند
وزیر به وزارتخانه‌اش
پیمانکاران به ویلاهایشان
و من به تختم.
سلام علی اقا. طاعات وعبادات شما مورد قبول حق. شعر زیبایی از جناب جعفری عزیز انتخاب کرده بودید. التماس دعا.

خدارحمی دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:10 ب.ظ http://khodarahmi.blogsky.com/

سلام جناب آقای شکرالهی
من آدرس شما را به لینک اضافه کردم
اینم آدرس وبلاگ من
http://khodarahmi.blogsky.com

محمد حسن غلامعلـــیان سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:17 ب.ظ

«حقیقتی را که جانباز گفت و جانباز لمس کرد »
محمد حسن غلامعلیان

بنام خدا

باسلام

وشعری را
نه
حقیقتی را که فقط مجروح حس میکند
در کاغذی معمول چاپ زدند
وبا سوزنی ته گرد
در انتهای راهرو
آنجا که دیگر نه دری هست ونه پنجره ای
به تابلوی اعلانات
آویختند
تاچند صباحی با همان تک سوزن بماند
وشاید یکی خوشش آمد وآن را برداشت
وسوزن ته گرد را دوباره
در مخمل کهنه فرو کند
تاروزی دیگر که شعری ، مطلبی ، دل نوشته ای
از تبار حسینیان
با همان سوزن ته گرد
در انتهای همان راهرو
که لامپش خیلی وقته سوخته
در تابلویی که هیچگاه نویدی نداده
وهیچ مسئولی از آنجا گذر نخواهد کرد
چند روزی بماند
وشاید یکی خوشش آمد و ....
شهریور 1388 شمسی

محمدرضاعسکری یکشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ق.ظ

باسلام. ازاین گونه دردنامه ها چه بصورت شعر وچه صورت های دیگربسیاراست. اما ای کاش مسئولین فقطبرای یک روز، نه چندساعت خودرادرکلینیک درد و دردها می دیدند . اما افسوسکه درد جانبازان لمسکردنی نیست ودرک آن برای نه فقط مسئولین که برای اطرافیان نزدیک خودجانبازان عزیز سخت ودشواراست. حقیر باشدت دردی که داشتم به کلینیک دردبیمارستان خاتم الانبیاءمعرفی شدم ودرآنجا بادیدن جانبازان دیگری که ازشدت درد غشمی کردند وبرای تسکین لحظاتی ازطریق آنژوکت دائم وآمپولهای مسکن بسیارقوی استفاده میکردند،ازخودم واردردی که می کشیدم خجالت کشیدم. واقعا کسی را یارای درک آن موقعیتها نیست. هرچند اززحمات مسئولین وپرسنل وپزشکان حاذق کلینیک درد که واقعا دلسوزانه درجهت رفع درد جانبازان میکوشند نمی توان بسادگی چشم پوشی کرد. خدا به همه جانبازان صبر وبه ناظرین آنهاچشم بصیرت عنایت فرماید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد