روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

جوانی خاکستر شده سید عنایت‌الله

روزنامه جام جم


آخرین باری که احوالش را از دوستان پرسیدم گفتند که سیدعنایت پیغام داده که دیگر برایم دعا نکنید. حتما خسته شده بود، نه از درد و رنجی که می‌کشید. خسته شده بود از زحمت‌ها و تلاش‌های خانواده و همسر صبورش که برای زنده ماندن او به جان می‌خریدند. گفتن از 23 سال آسان است، اما 23 سال یعنی بیش از 8000 روز و صدها هزار ساعتی که...


محمود جوانبخت: در زبان و روی کاغذ گفتن و نوشتن آسان است، اما 23سال یعنی 23 تا 12 ماه، 23 تا 52 هفته، 23 تا 365 روز که هر روزش 24 ساعت است و....

نمی‌دانم این اعداد و ارقام، این ضرب و جمع‌ها می‌تواند درد و رنجی را که «سیدعنایت‌الله ناصری» تحمل کرد و جان عزیزش آرام آرام و در سکوت و بدون هیاهو سوخت و آب شد، نشان بدهد یا نه؟ هرگز. هرگز نمی‌تواند حتی یک ساعت از آنچه که او بر جان خرید و تحمل کرد را برای ما محسوس و ملموس کند. اما خودش بشدت راضی و خشنود بود. با 5 دستگاه جور واجور زندگی می‌کرد. 3 سال پیش که در بهبهان به دیدنش رفتم، گفت که در یک سال گذشته شاید 10 بار بیشتر از خانه بیرون نرفته، آن هم برای مدت کوتاهی. سال‌ها بود که در گوشه خانه یا در بیمارستان عمر می‌گذراند و بدون آن دستگاه‌های عجیب و غریب، نفس کشیدن برایش دشوار که نه، محال بود.

نیمه شب که از خانه‌اش بیرون آمدیم با دوستان عزیز بهبهانی‌ام رفتیم گلزار شهدای شهر. حال و هوای غریبی دارد، این یک تکه خاک خوب خدا بخصوص آن قطعه‌ای که دوستان سید عنایت‌الله آنجا آرمیده‌اند. به گمانم حالا تعدادشان 120 را رد کرده باشد. 90 نفرشان همان روز و روزهای بعد در جاده شهید صفوی و در بیمارستان‌های اهواز و تهران و حتی آلمان به شهادت رسیدند و بیش از 30 نفر هم از آن سال تا حالا که می‌شود 23 سال رفته‌اند و آخرین نفر هم همین سیدعنایت‌الله بود که چهارشنبه در بیمارستان بقیه‌الله تمام کرد و دیروز در همان قطعه در کنار دوستانش بر بالین خاک آرام گرفت.

حوالی 8 صبح 19 دی 1365 چند ساعتی پس از شروع عملیات کربلای 5 او و دوستانش در گردان فجر از یگان‌های لشگر 7 حضرت ولیعصر(عج) که همه از اهالی بهبهان و شهرها و روستاهای اطراف بودند در جاده شهید صفوی آماده اعزام به خط مقدم نبرد بودند که ناگهان هواپیماهای عراقی سر رسیدند و راکت‌های شیمیایی‌شان را بر سر آنها ریختند و...

آن روزها سیدعنایت‌الله 19 سال داشت. در آستانه جوانی بود و پر از جنب و جوش اما گاز‌های مسموم دشمن بعثی جوانی او را بلعید و سوزاند و خاکستر کرد. با این همه همیشه راضی و خشنود بود. آخرین باری که احوالش را از دوستان پرسیدم گفتند که سیدعنایت پیغام داده که دیگر برایم دعا نکنید. حتما خسته شده بود، نه از درد و رنجی که می‌کشید. خسته شده بود از زحمت‌ها و تلاش‌های خانواده و همسر صبورش که برای زنده ماندن او به جان می‌خریدند. گفتن از 23 سال آسان است، اما 23 سال یعنی بیش از 8000 روز و صدها هزار ساعتی که... دیروز با مراسم خاکسپاری در گلزار شهدای بهبهان نقطه پایانی گذاشته شد بر همه دردها و رنج‌های بی‌شمار شهید سیدعنایت‌الله ناصری.

روحش شاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد