آخرین باری که احوالش را از دوستان پرسیدم گفتند که سیدعنایت پیغام داده که دیگر برایم دعا نکنید. حتما خسته شده بود، نه از درد و رنجی که میکشید. خسته شده بود از زحمتها و تلاشهای خانواده و همسر صبورش که برای زنده ماندن او به جان میخریدند. گفتن از 23 سال آسان است، اما 23 سال یعنی بیش از 8000 روز و صدها هزار ساعتی که... |
نیمه شب که از خانهاش بیرون آمدیم با دوستان عزیز بهبهانیام رفتیم گلزار شهدای شهر. حال و هوای غریبی دارد، این یک تکه خاک خوب خدا بخصوص آن قطعهای که دوستان سید عنایتالله آنجا آرمیدهاند. به گمانم حالا تعدادشان 120 را رد کرده باشد. 90 نفرشان همان روز و روزهای بعد در جاده شهید صفوی و در بیمارستانهای اهواز و تهران و حتی آلمان به شهادت رسیدند و بیش از 30 نفر هم از آن سال تا حالا که میشود 23 سال رفتهاند و آخرین نفر هم همین سیدعنایتالله بود که چهارشنبه در بیمارستان بقیهالله تمام کرد و دیروز در همان قطعه در کنار دوستانش بر بالین خاک آرام گرفت.
حوالی 8 صبح 19 دی 1365 چند ساعتی پس از شروع عملیات کربلای 5 او و دوستانش در گردان فجر از یگانهای لشگر 7 حضرت ولیعصر(عج) که همه از اهالی بهبهان و شهرها و روستاهای اطراف بودند در جاده شهید صفوی آماده اعزام به خط مقدم نبرد بودند که ناگهان هواپیماهای عراقی سر رسیدند و راکتهای شیمیاییشان را بر سر آنها ریختند و...
آن روزها سیدعنایتالله 19 سال داشت. در آستانه جوانی بود و پر از جنب و جوش اما گازهای مسموم دشمن بعثی جوانی او را بلعید و سوزاند و خاکستر کرد. با این همه همیشه راضی و خشنود بود. آخرین باری که احوالش را از دوستان پرسیدم گفتند که سیدعنایت پیغام داده که دیگر برایم دعا نکنید. حتما خسته شده بود، نه از درد و رنجی که میکشید. خسته شده بود از زحمتها و تلاشهای خانواده و همسر صبورش که برای زنده ماندن او به جان میخریدند. گفتن از 23 سال آسان است، اما 23 سال یعنی بیش از 8000 روز و صدها هزار ساعتی که... دیروز با مراسم خاکسپاری در گلزار شهدای بهبهان نقطه پایانی گذاشته شد بر همه دردها و رنجهای بیشمار شهید سیدعنایتالله ناصری.
روحش شاد