روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

دو برخورد متفاوت بامن در یک ساعت!!

مطلب ذیل از وبلاگ دوست جانباز عزیزم  رمضانعلی کاوسی وبلاگ روزهای جانبازی برداشتم


اگر چه با تاخیر اما به خواندنش می ارزد


برخورد اول ساعت 10 صبح:

 روی موتور سه چرخ کنار خیابان برای خرید میوه پارک کرده بودم.میوه فروش مشغول توزین میوه ها بود. راننده ی یک ماشین پشت سر من، بوق! بوق! یعنی که من بروم جلو که او بتواند از پارک خارج شود. جلوی من یک پراید پارک بود و من نمی توانستم جلوتر بروم. از طرفی نمی توانستم پیاده شوم و برای او توضیح دهم برای خریدن میوه منتظر میوه فروش هستم. او هم داخل خودرو نشسته بود و باز هم بوق! و با داد و بیداد و اشاره می کرد که من بروم جلو. اعصابم خرد شده بود، با خود گفتم حالا که این قدر نمی فهمد که من هم برای انجام کاری اینجا پارک کرده ام و فعلا نمی توانم از پارک خارج شوم بگذار این قدر بوق بزند که خسته شود.

آقای راننده با چند بار عقب و جلو دادن ماشین، خودش را از پارک خارج کرد، روبروی من ایستاد و با ژست طلبکارانه ای با پرخاشگری گفت: این مصیبت را ببر کنار بگذار مردم به کارشان برسند! و حرفهای بی ادبانه ی دیگر... ( دقت کنید، موتور من شده بود مصیبت و او شده بود مردم!). صبر نکرد جوابش را بدهم و رفت...اما دلم شکست. با خودم گفتم خدایا چرا نگاه یک انسان به همنوع خودش باید به این طریق باشد؟ آیا بدلیل اینکه من از لحاظ  فیزیکی محدودیت دارم از نظر آن آقای محترم! شهروند درجه دو محسوب می شوم؟ باید کنار بروم تا او رد شود؟ اگر من سالم بودم آیا این فرد می توانست این جور به من جسارت کند؟

من خیلی دیر عصبانی می شوم اگر آن شخص محترم آمده بود و بازبان خوش به من گفته بود فلانی یک جوری موتور خود را عقب و جلو کنید که من رد شوم بهتر نبود؟ آیا این دل شکستن ها هنر است؟ مگر ما ادعای مسلمانی نمی کنیم؟ مگر ما معتقد نیستیم هدف از بعثت رسول گرامی اسلام پیاده کردن اخلاق نیک و اتمام آن در جامعه بود؟ مگر رهبر عزیز اسلام نفرمود: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق

برخورد دوم ساعت 5/10 صبح:

نیم ساعت بعد، در مغازه ی نانوایی منتظر رسیدن نوبتم برای خرید نان بودم. آقایی هم که برای خرید نان آمده بود به من سلام کرد، با اینکه از من بزرگتر بود و مرا شرمنده کرد. (هنوز افکارم مشغول برخورد ناشایست آن راننده ی خودرو بود). پیشانیم را بوسید و چند بار پشت سر هم گفت: خدا حق شما جانبازان را بر ما حلال کند. باز هم شرمنده شدم و به ایشان گفتم من بر حسب وظیفه و برای دفاع از دین و میهنم جانباز شده ام و هیچ حقی و هیچ طلبی از مردم در وجودم احساس نمی کنم. او خودش را برادر شهید معرفی کرد و گفت  جنازه ی برادر مرا چند سال بعد ا ز جنگ، که شامل پلاک و چند تا تکه استخوان بود آوردند؛ ولی او یکبار شهید شد و در جوار حضرت حق جا گرفت و باعث افتخار خانواده ی ما شد. ولی شما جانبازان هر روز زجر می کشید و بر گردن ما حق دارید و ما مدیون شماییم.

بلافاصله صحبت های این شهروند را، با صحبت های شهروند نیم ساعت پیش مقایسه کردم. با خود گفتم شاید خداوند با شکستن دل من توسط آن شهروند بی ادب، این انسان با معرفت را سر راه من گذاشت، تا به من بگوید: بنده من غمگین مباش. من هیچگاه بندگان خود را تنها نمی گذارم. و جمله ی آخر اینکه، زخم زبان آن راننده حالا حالاها از ذهن من پاک نمی شود و دلجویی و محبت آن انسان بزرگوار هم. ویکتور هوگو می گوید:ایمان داشته باش که کوچکترین محبتها از ضعیف ترین حافظه ها پاک نمیشود

پی نوشت :

شاید بعضی از کاربران محترم با خود بگویند حالا مگر چه اتفاقی افتاده، چند تا بوق پشت سرت زده اند؟ تمام شد و رفت. ولی باور کنید افرادی مثل من که دارای محدودیت فیزیکی و حرکتی هستند، طبیعی است، که افراد زود رنجی  باشیم. دوستان جانباز و معلول این جمله ی آخر مرا کاملا درک می کنند.« به دریا رفته می داند مصیب های طوفان را ». در هر حال خواستم درد دلی کرده باشم تا سبک شوم. ان شاا.. باعث تکدر خاطر دوستان بزرگوار نشده باشم. یاعلی.

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:26 ب.ظ

سلام و عرض ادب
پیشاپیش میلاد رسول گرامی اسلام را خدمت شما و همه ی دوستان تبریک عرض مینمایم.
ممنون از لطف و ابراز محبت شما دوست بزرگوار، مدام خدمت می رسم و از اخبار ویژه جانبازان مطلع می شوم. ضمن مطالعه ی نوشته های افرادی که شما انتخاب می نماید. کاش همه به این باور می رسیدند که هر کس با هر فکر و نظری و در هر لباس و پیشه ای قابل احترام است.
موفق و سربلند باشید.

محمد مهدی دوشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ب.ظ http://sobhe14.blogfa.com/

سلام و عرض ادب
پیشاپیش میلاد رسول گرامی اسلام را خدمت شما و همه ی دوستان تبریک عرض مینمایم.
ممنون از لطف و ابراز محبت شما دوست بزرگوار، مدام خدمت می رسم و از اخبار ویژه جانبازان مطلع می شوم. ضمن مطالعه ی مطالب افرادی که شما انتخاب می نماید. کاش همه به این باور می رسیدند که هر کس با هر فکر و نظری و در هر لباس و پیشه ای قابل احترام است.
موفق و سربلند باشید.

ادوگاه تکریت۱۱ سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.ordogahetakrite11.blogfa.com

با سلام خدمت تمامی جانبازان عزیز-در خصوص مطلب فوق باید بگم که از این دست کارها متاسفانه در جامعه زیادشد و بازهم متاسفانه بعداز گذشت حدود۲۲ سال از جنگ تحمیلی هنوز فرهنگ جانبازو جانبازی در جامعه نهادینه نشده است وقتی که یک مدیر این مملکت به جانباز و آزاده میگوید بیخود کردید که رفتید یا افسر راهنمایی از ورود شما با آرم و کارت جانبازی جلوگیری میکند و میگه که گفتند جانبازان هم نباید داخل طرح شوند وطرف با خودرو آنچنانی را اجازه میدهند تا وارد طرح شود دیگه باید چه توقعی داشت؟؟!!! یک ضرب المثل قدیمی است که میگه : حرمت یا عزت امامزاده را متولی آن ندارد !! آیا کسانیکه ادعای متولی بودن جانبازان آزادگان و خانواده شهدا را دارند حرمت و عزت ما را هم دارند. !!!!! پس برادر عزیز به دل نگیر اجر و پاداش شما با خداوند متعال است و این برخورد ها را به حساب ندانستن و نداشتن فرهنگ جامعه بگذارید .
دست حق همراهتان

محمد حسن غلامعلیان سه‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 01:06 ب.ظ

«آنها ما را فراموش کرده اند»
بنام خدا
باسلام
به مختصر سخنان دراز می گویم! گله نکن آنچه هست درپرده راز می گویم !
سلام برقامت رعنای انقلاب اسلامی که لباس ولایت برتن دارد وبه هیچ کجا وابسته نیست، سلام بردلیران ایران عزیز که پوزه دشمن را در مقاطع مختلف برزمین مالیدند وراه زاهدان شب وشیران شب وروز را چه زیبا پیمودند، سلام می کنم به تک تک همسنگرانم گه گذشت زمان، مویشان را سپید و درد و رنج، چهره شان را در هم کرده، عزیزان من روزهای پایانی زمستان است وسالی دیگر با بهاری دل انگیز در راه است. بیائید و بیائیم باور کنیم که رفتن و آمدن بالا نشینها نه تنها دنیای ما را خراب میکند بلکه قیامتمان را بر باد میدهد. جامعه ایثارگری اگر میخواهد زنده باشد و تبدیل به آثار باستانی و میراث فرهنگی نشود باید خودش همت کند . نهضت عاشورا را هر سال تکرار میکنیم تا بلا یی که بر سر واقعه غدیر خم آمد بر سر عاشورای حسین (ع) نیاید.
امروز پرسش این است : چند سایت و وبلاگ وروزی نامه درد دلهای شما را آن طور که هست درج می کنند؟
چند دولتمرد و مسئول فرصت میکنند تا دل نوشته های شما را بخوانند ؟
اگر گوش شنوایی بود ،اگر همت والایی بود، اگر ذره ای انصاف بود امروز پس از گذشت 21 سال از پایان دفاع مقدس نیازی نبود که بنده کمترین و تو رزمنده بهترین لب به شکوه و شکایت باز کنیم و از کمی ها و کاستی ها و بی اعتنایی ها و ............ گله کنیم .
شاید روزی که نباشیم باشند کسانی که حماسه هشت سال دفاع مقدس را گرامی بدارند و ار من و تو یادی جانانه بکنند . آن روز دیگر دغدغه مجلسیان و دولتمردان و مسئولین نظام نه در صد و حقوق جانبازی است ، نه پلاک معلولیت ، نه دولیتر بنزین دولتی، نه وام مسکن شش میلیون تومانیست ، نه واردات خودرو چهل میلیون
تومانی، نه طرح لایحه جامع خدمات ایثارگریست، نه شعار اقتصادی نه توسعه سیاسی نه برنامه فرهنگی نه دعوت به مناظره و نه مسائل دیگر که حتی فکر کردن به آن مصرف داروی مجروحان را بالا ببرد .
فراموش نکنیم که یک عده شدند اصحاب صحنه و یک عده شدند اصحاب سفره .......
محمد حسن غلامعلیان
اسفند ماه 1388 شمسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد