امام آمد
امام آمد و ما به یک اشارت خم ابروی او گرفتار خال لبش شدیم

بگذارید که از میکده یادی بکنم
من که با دست بت میکده بیدار شدم
ما که اکثر در آن سالها جوان و نوجوانی بیش نبودیم در پرتو کلام گرم او احساس
مردی کردیم و با نوشیندن جرعه ای از سبوی عشق او اکسیر مردانگی و استقامت
در وجودمان درخشید
اصلا در گرمی وجودش جان گرفتیم و با نام او هویت یافتیم و ما؛ ما شدیم
سر مشق عشقی را که از او گرفتیم در معرکه آتش و خون امتحان دادیم و هنگامه
رقص مرگ در برابر خصم رجز خواندیم که:
ما زاده عشقیم و پسر خوانده جامیم
در مستی و جانبازی دلدار تمامیم
(امام ره)
و آنگاه ایستاده در خون غلتیدیم با پیر خود زمزمه کردیم:
دست از دامنت ای دوست نخواهم برداشت
تا من دلشده را یک رمق و یک نفس است
(امام ره)
علی اقا ما رو که تحویل نمی گیرید لااقل یه ایمیل بهم بزنین