در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم
تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت نی حال دل سوختهء دل بتوان گفت
هنگامی که او آمد نوجوان بودیم یا جوان
از همان نسلی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گفته بود یاران من در گهواره اند
او را هیچگاه ندیده بودیم
ولی وقتی که آمد بر قلب ما فرود آمد و بر دل ما نشست
عاشقش شدیم
و مشتاق یک لحظه نگاه او
پیر بود ولی دل ز ما ربوده بود
هنگامی که خصم دون عزم نابودی ما کرد
بفرمان او همه بسیج شدیم
لباس خاکی بسیجی را بر همه زیورهای دنیوی ترجیج دادیم
محکم و استوار در برابر دونان و ددان صف به صف
چون پاره های آهن گداخته
فریاد بر آوردیم
« خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست».
بر سر این عهد و پیمان با آن پیر؛ گروهی جانباختبم و گروهی جانباز شدیم
از پا فتادیم و با درد و زخم دوباره برخاستیم
به پیشگاهش عذر نقصیر آوردیم :
گر چه دست و دل و چشمم همه آواره شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
اما هنگامی که او رفت
گویی که جان از بدن مجروحمان بیرون شد
هنگامی که در معرکه آتش و خون یاران شهیدمان پر پر می شدند
خویش را تسلا می دادیم که امام شهیدان هست
اما پس از او
دیگر چه جای ماندن
:
:
:
هر چند اکنون میان ما و او سالها فراق افتاده است
ولی یاد او نام او بر قلب خسته مان حک شده است
گر چه صد منزل فراق افتد مبان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزل است
اما پس از او
بوی خوش او را از سید علی استشمام کردیم
و نگاه مهربان او را در دیدگان زلال سید علی باز یافتیم
و این بار
در دیده نهان کردن و رخ بر گرفتن شمس وجودمان
ولایت سید علی تسلای خاطرمان شد
عهد و پیمانی که بر با پیر فرزانه بسته بودیم
با نائبش تجدید کردیم
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادران کویش را چو جان خویشتن دارم
و بر این پیمان تا آنگاه که هستیم؛ هستیم
زنده باد تمامی جانبازان
عاشقتونم