ای کاش آیندگان بدانند کشورشان چگونه حفظ شده است
پلههای دانشگاه مجبور به ترک تحصیلم کرد -- دشمنان در فکر جدایی جوانان از انقلاب هستند
یکی دو شب قبل از جانباز شدنم، خواب دیدم که خوابیدهام و هرچه تلاش میکنم نمیتوانم از جایم بلند شوم...
جمله بالا بخشی از گفتوگو با سیدعزیزالله هاشمی، جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی و اهل شهرکرد است.
هاشمی میگوید: اواخر سال61 ، 16-17 سال بیشتر نداشتم. بعد از فرمان حضرت امام (ره)، به هر طریق ممکن به جبهه رفتم،هفت ماه در کردستان و مدتی نیز در عملیات والفجر 4 در «پنجوین» عراق بودم و در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو و در 2 مرحله عملیات کربلای 5 حضور داشتم.
در عملیات کربلای 5، با کمک دوستانم، یک مجروح اهل سمنان را به عقب منتقل کردیم، درست به خاطر ندارم، فرمانده یا جانشین فرمانده بود، به سختی صحبت میکرد، ولی در آخرین وصیتش به اطرافیان گفت:
«ای کاش آیندگان بدانند که کشورشان چگونه حفظ شده است؟»
اواخر عملیات کربلای 5 بود، من تیربارچی بودم، همراه با بقیه همرزمان مشغول دفاع بودیم که خمپارهای نزدیکم اصابت کرد. تمام قسمتهای بدنم بیحس شده بود.پاهایم بود، ولی حس نداشتم، ترکشی به بصلالنخاعام اصابت کرده بود، بعد از 5-4 دقیقه از هوش رفتم، پس از یک روز بیهوشی در بیمارستان علیبنابیطالب (ع)، به بیمارستان گلستان اهواز درست روی تختی که شهید سمنانی آخرین وصیتش را کرده بود، بستری شدم.
به هوش که آمدم، دور تا دورم را پلاستیک گرفته بودند، فکر میکردم مردهام، کمکم همه چیز را به یاد آوردم، در اثر ترکشی که به بصلالنخاعام خورده بود، دستانم بد حرکت میکرد، زبانم هم کمی گیر داشت، ولی پس از 2-3 روز بهتر و به بیمارستان کاشانی اصفهان منتقل شدم، طی یکی دو ماه بستری در این بیمارستان نزدیک به 15 بار برای خارج کردن ترکشهای بدنم عمل کردم، در حال حاضر 7-8 ترکش دیگر هم در پهلوی راست بدنم از بغل پا تا سر و گردم دارم، بیمارستان اصفهان امید زیادی به من داد.
پس از گذشت 4 ماه دکتر رحمت در بیمارستان شریعتی تهران پس از دیدن عکسهای پایم گفت:شما به هیچ وجه خوب نمیشوید، شوکه شده بودم، پدرم شروع کرد به گریه کردن. خودم هم خیلی ناراحت بودم، ولی بعد از یکسال به این نتیجه رسیدم که خدا منتی بر سرم نهاده و سعادتی است که نصیبم شده و مهم این است که بتوانیم آن را حفظ کنیم.
حدودا یکسال بعد از مجروحت، دچار زخم بستر شدم، از 24 عمل انجام شده، 10 بار به خاطر زخم بستر عمل کردم. بدترین وضعیت برای مجروحان همین زخمهای بستر است.
دوستانم مرا به خوردن غذای خوب و ورزش ترغیب کردند، داروهای گیاهی خاصی هم برایم آوردند،کمکم زخمهای عمیق من خوب شد،پزشکان نیز تاکید زیادی در رابطه با ورزش و رفتن و حضور در جامعه داشتند، پس از اینکه کمی با خودم کنار آمدم، در بنیاد شهید استان مشغول به کار شدم و به علت علاقهای که داشتم به درسم هم ادامه دادم و موفق شدم در رشته مکانیک دانشگاه اصفهان پذیرفته شوم. مدتی هم به تحصیل مشغول بودم، ولی پس از مدتی به دلیل وجود پلههای دانشگاه و نبود راه مناسب برای عبور ویلچر مجبور به انصراف از تحصیل شدم و بعد در شهرداری مشغول به کار شدم.
دو سال در آسایشگاهی که برای بچههای قطع نخاع استان فراهم کرده بودند، بودم و همین باعث شده بود وضعیتم از قبل بهتر شود،ولی متاسفانه آسایشگاه را تعطیل کردند، دلیل خاصی هم نداشتند، بیشتر استانها آسایشگاه جانبازان دارند، ولی مسولان ساختمان آسایشگاه ما را گرفتند و ما را بیرون کردند. انسان تا زنده است، نیاز به امکانات دارد، شاید تا چند سال دیگر هیچ کدام از ما زنده نباشیم از 38 نفر جانباز قطع نخاع استان 12-10 نفر بیشتر باقی نماندهاند.
مسولان برنامهریزی خاصی برای جانبازان ندارند، به عنوان مثال تابلوی مخصوصی برای پارکینگ جانبازان وجود دارد، ولی متاسفانه کسی رعایت نمیکند،امکانات هست، ولی مسولان مربوطه درست عمل نمیکنند، در راس مسوولان باید کسی باشد که مشکلات جسمی و روحی جانبازان قطع نخاعی و شیمیایی را درک کرده باشد.
شهید نادعلی هاشمی در آخرین بار اعزام به آلمان حتی یک لحظه هم سرفههایش قطع نمیشد و بیش از سه ماه بود که نخوابیده بود، چون نمیخواست صدای سرفههایش باعث آزار و اذیت و بیخوابی خانوادهاش بشود.
در کشورهای دیگر چون آلمان و شوروی اعتقاد بر این است که اگر کسی از کشورش دفاع کرد و در این راه کشته شد یا عضوی از بدنش را از دست داد، باید آن قدر امکانات به او و خانوادهاش بدهند تا اگر مجددا جنگی رخ داد، افراد برای جنگیدن رغبت داشته باشند، در کشور آلمان برای مجروحین جنگی احترام خاصی قائلند و به راحتی در کشورشان از جایی به جای دیگر منتقل میشوند و یا جا رزو میکنند، در صورتی که هم متجاوز بودند و هم مسلمان نبودند، ولی متاسفانه مسولان مربوطه در اینجا برخورد خوبی ندارند اگر چه ما راه خودمان را پیدا کردهایم و نگران نیستیم.
در سایت بنیاد شهید و امور ایثاگران در خصوص ضایعات نخاعی تاکنون هیچ شیوه درمانی جدیدی برای افرادی چون من پیدا نشده است. 20 سال است که روی ویلچر مینشینم و فکر میکنم این صبر و استقامت را خدا به من داده است، متاسفانه برخی مسولان با مساله جانبازی احساس غریبی میکنند، از مسولان استان از جمله استاندار توقع داریم برای بررسی مشکلاتمان به ما سر بزنند. البته مسولان بنیاد شهید گاهی میآیند، ولی سرشان خیلی شلوغ است، پس از ادغام بنیاد شهید و بنیاد جانبازان انتظار رسیدگی بیشتر به خانوادههای ایثارگران را داشتیم، هر چند قبل از ادغام این دو بنیاد مسولان را راحتتر میشد دید و در خصوص مشکلات صحبت کرد.
مسولان سعی کنند به جانبازان سرکشی و برای حل قانونی مشکلات آنها اقدام کنند، از طرفی سعی کنند ایثارگریهای هشت سال دفاع مقدس را به نسل آینده انتقال دهند، چرا که در غیر این صورت همه چیز به بیراهه میرود. خیلی از افراد از دوران جنگ آگاهی ندارند،برخی مسولان تنها در آلبومها جنگ را میبینند، ولی اصلا دیده نمیشود که برای نسل جوان بگویند چرا جنگ شد؟ و چرا راه درست، جنگیدن بود؟
هشت سال دفاع مقدس برای ما و برای کشور ما واقعا افتخارآمیز و غرورآفرین است،ولی کار فرهنگی در این زمینه خیلی کم انجام شده است. برخی افراد در جامعه به جانبازان اعصاب و روان صفت انگل جامعه را میدهند، در صورتی که واقعیت امر چیز دیگری است.
ما اکنون به دلیل نداشتن آسایشگاه در عذاب هستیم و واقعا به آن نیاز داریم،برخی مدیران و قسمتها سعی دارند دیگران را به نردبان ترقی خود تبدیل کنند و پس از تصدی پست، دیگر فکر نمیکنند که طرف مقابل چه مشکلاتی دارد؟
نسل سوم انقلاب، نسل بسیار خوب، با صفا و شاید از نسل دوران جنگ هم بهتر، پویندهتر و اثرگذارتر میتواند باشد و هست، اما باید با اهمیت دادن به آنان از نظر اقتصادی و فرهنگی به پیشرفت آنان کمک کنیم. اکنون جوانان ما در المپیادها، مسایل پزشکی، سلولهای بنیادین و غیره حرف اول را میزنند، دشمنان نیز به فکر راههایی برای جدا کردن جوانان از اعتقادات وانقلاب هستند و مسولان باید خیلی مراقب باشند این اتفاق رخ ندهد.
در رابطه با گره خوردن نسل سوم انقلاب به نسل جنگ بهترین گزینه انجام کارهای فرهنگی از طریق صدا و سیما مثل پخش فیلمهایی در رابطه با دفاع مقدس است. در 8 سال دفاع مقدس تمام دنیا یک طرف بودند و عدهای با دست خالی ولی ایمان قوی متصل به خدا در طرف دیگر در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح مقاومت کردند.
بیشتر بچههای دفاع مقدس کسانی هستند که همه چیزشان را برای جمهوری اسلامی گذاشتند وتوقعی هم از کسی ندارند، تنها میخواستند تکلیف را انجام دهند.
خداوند را به خاطر نعمت بزرگ جانبازی شکر میکنم، درست است که مشکلات جسمی زیاد است ولی از نظر روحی و فکری در آرامش خاصی به سر میبریم.
مردم باید واقعا قدردان کسانی باشند که جوانی و عمرشان را در راه خدا دادند و به این نسل افتخار کنند. هر چند مردم ما مردم خوبی هستند و برای خانواده شهدا و ایثارگران ارزش بالایی قائلند.
رسانهها سعی کنند با سرمایهگزاری بیشتر در این زمینه از خاطرات به عنوان اسناد جنگ و دوران دفاع مقدس استفاده کنند، فقط صرف حرف زدن و نوشتن مقاله و خاطره کافی نیست. بلکه باید به شبهات جوانان درست جواب داده شود تا مشکلات فرهنگی جامعه برطرف شود.
جنگ ما مثل جنگ امام حسین (ع) ماندنی است و شما( خطاب به خبرنگارایسنا) هم مطمئن باشید در راهی که میروید ضرر نمیکنید، چرا که حرف کسانی را میزنید که هر ثانیه و هر لحظه آب میشوند.
چه کسانی که شهید شدهاند و خداوند راه سعادت را جلوی پایشان قرار داده و چه کسانی که عضوی از بدنشان را در راه خدا دادهاند، هر روز یکی از افراد قافله از بین ما میرود و خوشا به حال آنانکه از خیلی مشکلات رها میشوند.
اکنون مهمترین دغدغه فکری من این است که آیا فردای قیامت باز هم بدهکار هستیم یا خیر؟
لینک : هنرمردان خدا – به نقل از سایت تبیان