روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

فاطمیه و پذیرایی مفصل شهرداری از یک جانباز

 
 
فاطمیه و حکایت در و دیوار شهرداری تهران

روز دوشنبه 29/3 /1385شهردار منطقه یک تهران ملاقات عمومی دارد ؛ جانباز قطع نخاعی و شیمیایی جنگ تحمیلی با بیش از 70% از کار افتادگی ، با وقت قبلی و شماره نوبت 29 وارد شهرداری می شود .شهرداری پله دارد ؛ جانباز ویلچر دارد ؛ شهرداری آسانسور ندارد . ( بجز آسانسوری که مستقیماً به اتاق خواب شهردار می رود و مخصوص است )



یک نفر کمک می کند ، جانباز به طبقه اول می رسد ؛ در بعضی از اتاقها باز است ؛ ببخشید قربان، محل ملاقات با شهردار کجاست ؟ درطبقه تحتانی ؟!

یک نفر کمک می کند ؛ جانباز به زیرزمین شهرداری می رسد .
ببخشید آقا ، محل ملاقات عمومی با شهردار محترم کجاست ؟ طبقه سوم ؟!!

جانباز در طبقه سوم شهرداری است . چند نفر کمک کرده اند ؟!
ملاقات عمومی شهردار زود تر از موعد تمام شده است .

رفت وآمد برای جانباز سخت است ، کارش هم با شهردار کوتاه است؛ فکر می کند بهتر است منتظر بماند، روح او با انتظار خو گرفته است ؛ از کربلای پنج تا آن روز 20 سال می شود که منتظر است !

20 سال روی ویلچر ، 20 سال روی تخت آسایشگاه جانبازان ، 20 سال با زخم ، 20 سال با درد ، یکه و تنها ، اما همواره با امید ، همواره با اعتقاد ، همیشه با لبخند .

بیش از چهار ساعت ونیم بلا تکلیفی دراتاق شهردارکه برای او زمان زیادی نیست!
هر چند جسمش ناتوان است وکنترل ادرار ومدفوعش هم با دستگاه فرستنده وگیرنده !
هر چند درون تمام بدنش سیم کشی شده و مثل آدم آهنی کار می کند .
هر چند بجز دو دست و سر و گردنش در باقی اندام خود حس ندارد و فلج است .
و هر چند ...

صبرش زیاد است ، تحملش بیش از اینهاست .

اما تحمل بی احترامی و عدم پاسخگویی مسئولان به مردم را ندارد .
نمی تواند ببیند که رفتار ناپسند عده ای که امروز پشت میزها نشسته اند ، ثمره خون پاک شهیدانی که دیروز پشت خاکریز ها جان می دادند را ضایع کند .

برادر خودش هم شهید شده است ، هر دوشان بسیجی بودند و در خط مقدم جبهه ها از جان ومال و ناموس مردم ، خاک و شرف میهن وعزت اسلام دفاع می کردند.

از مسئول دفتر شهردار می پرسد که چرا تکلیف مردم را روشن نمی کنید ؟ آیا اصلاً به شهردار اطلاع داده اید که مردم ساعت هاست منتظرند ؟ و ...

همان پاسخ های تکراری: "نمی دانیم، نمی توانیم، نمی شود، شاید شهردار خواب باشند، شاید مشغول صرف نهار و شاید هم جلسه داشته باشند، به هر حال ما نمی دانیم، نمی توانیم ، نمی شود و ...

نگاهش به مردم می افتد : چهره های در هم رفته ، سرهایی که از روی ناراحتی تکان تکان می خورند و جملاتی که در زیر لبها گفته می شود و ...

کاری باید کرد ، چیزی باید گفت ؛
می گوید اگر شما نمی توانید به شهردار بگویید ، کنار روید تا من به ایشان اطلاع دهم ؛
این را می گوید و به سمت در اتاق شهردار می رود ؛

همان مسئول دفتر اولین کسی است که او و ویلچرش را به عقب می راند ؛
دستش به دستگیره در اتاق شهردار رسیده است ؛ ماموران اجرائیات شهرداری هم هجوم می آورند !
صدا می زند : آقای شهردار ، آقای شهردار ...
یا صدای او ضعیف است و یا گوش های آقای شهردار... ؟!!

فشار ها بر او افزایش می یابد ، بدن فلجش از روی ویلچر محکم به زمین می خورد ، ویلچر او روی سنگ فرش اتاق شهردار لیز خورده و می رود ، همچنان دستش به دستگیره دراتاق شهردار است، لحظاتی بعد که بدن فلج او را مثل جارو بر روی زمین شهرداری می کشند، هنوز دستگیره اتاق شهردار در دستانش است .

جانباز ، سیّد است . ایّام فاطمیه است .

صورتجلسه ای تنظیم می شود : ایراد خسارت به دراتاق شهردار ، درگیری با مامورین شهرداری در حین انجام وظیفه ؟!! جانباز را به اسارت می برند !

کلانتری 101 تجریش ؛ سردار ... هم که اتفاقا همشهری شهردار منطقه و منصوب شهردار فعلی تهران است با کلانتری تماس می گیرد ! " ان شا ا... برای انجام وظیفه ! "

در دادسرا با سپردن وثیقه آزاد می شود ....

وقتی به آسایشگاه جانبازان بقیه ا... الاعظم می رسد ، سرش خیلی درد می کند ، چون قطع نخاع است سایر اندامش حس ندارد که درد کند .

پرستار بخش می آید ، فشار خونش بالای 19 روی 12 است . به جای ادرار خون دفع می کند ، کلیه هایش خونریزی کرده است ، باید به اورژانس بیمارستان ساسان اعزام شود و ...

اکنون حال این جانباز خوب نیست...

منبع: سایت عدالتخانه

 

نظرات 1 + ارسال نظر
آشیل پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 04:24 ب.ظ http://www.1irani.com

بلاگ نیوز به این مطلب شما لینک داد .
شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد