در
فرودگاه بوموسی مینشینم. فرمانده جزیره با تعدادی از سربازها به استقبال
میآیند و کمک میکنند برای خروج از هلیکوپتر . در فرودگاه یک هواپیمای
ترابری سپاه نیز نشسته و مشغول سوار کردن نیروهاست.
فرمانده خوش آمدگویی
میگوید. در قد بلند و چهره استخوانی و چارشونه سرهنگ فرمانده نظامی
منطقه صلابت و اراده پولادین رزمندگان 8سال دفاع مقدس بوضوح مشاهده
میشود.
بقیه گروه متشکل از خبرنگاران و جانبازان غیرویلچری که پیشتر با هواپیما به جزیره آمده بودند حالا جزیره را ترک کردهاند. گروه 8 نفره ویلچری ما با خودروهای موجود به ساختمانی برای صرف ناهار و استراحت راهنمایی شد. با پرس و جو متوجه شدیم تعدادی بومی در جزیره زندگی میکنند و ادارات و بانکها نیز در آنجا فعال هستند و جزیره دارای فرمانداری نیز هست ضمن آنکه بخشی از جزیره نیز تعدادی افراد خارجی بنگلادشی و ... تحت عنوان تابعیت اماراتی حضور دارند.
ادامه مطلب ...
بیشترین انگیزه من این بود که از نزدیک جزیره "بوموسی" را ببینم و با شرایط زندگی و جغرافیایی منطقه آشنا شوم تا بطور ملموس و محسوس با درک اهمیت استراتژیکی و ژئوپلتیکی منطقه دریابم چرا همسایگان جنوبی ما با حمایت آشکار و نهان دول استکباری و رسانههای بیگانه ادعاهای واهی را در این رابطه طرح میکنند.
"بوموسی" جنوبیترین جزیره ایرانی در 200 کیلومتری بندرعباس و 60 کیلومتری امارت شارجه، به لحاظ ژئوپلتیکی محل عبور نفکشهای بزرگ و ناوهای جنگی و کاملا مشرف به تنگه هرمزاست ، این موقعیت ژئوپلتیکی، این جزیره را به مثابه "ناوگان غرق ناشدنی" جمهوری اسلامی در آورده است.
آغاز سفر
ساعت پرواز به بندرعباس ساعت 30/20 تعیین شده بود. ساعتی قبل از پرواز در
سالن فرودگاه حضور دارم جمع یاران کم کم میرسند سالن ترمینال دو فرودگاه
مهرآباد یواش یواش تغییر شکل میدهد . حضور تعداد زیادی ویلچری و افراد عصا
بدست با دستها و پاهای مصنوعی و نابینا فضای ترمینال را دگرگون کرده است.
هفته گذشته در خدمت 8 تن از جانبازان قطع نخاعی در اردوی صهاشهر شمال کشور بودم که علاوه بر اینکه قطع نخاع هستند چند سالی هم در اسارت رژیم بعثی صدام بودند.
این اردو که با تلاش انجمن جانبازان نخاعی و همکاری و مدیریت مجتمع تفریحی صها شهر برگزار شد نخستین اردوی "جانبازان نخاعی آزاده" بود که با وجود قطع نخاع شدن در عملیات چند سالی را در اردوگاه های رژیم صدام بسر برده اند.
برای خود من که جانبازان نخاعی هستم (و با مشکلات عدیده جسمی که جانبازان نخاعی دارند و شرایط خاصی که برای گذران زندگی آنها لازم است از نزدیک آشنایم.) بسیار جالب بود بدانم این عزیزان با این همه مشکلات جسمی چگونه در اردوگاه های مخوف عراق که فاقد حداقل های مورد نیاز برای زندگی بود و تحت فشار و شکنجه مداوم مزدوران بعثی بسر بردند.
جمع جالبی بود هم برای ما که این اسطوره های صبر و ایثار را دیدیم و از نزدیک با آنها آشنا شدیم و هم برای خود آنان که بعد از سالها دوری از هم، دوستانی که چند سال در بند عراقی ها شبانه روز با هم بودند و در غم و شادیهای هم شریک بودند حالا از نزدیک همدیگر دیده و دور هم جمع شدند تا خاطرات آن سالهای غربت و اسارت و ایستادگی را مرور کنند.
خاطرات آنان خاطرات نابی بود از ناگفته ها و تلاش برای سرافراز ماندن و سر فرود نیاوردن در برابر دشمن
خاطرات نابی از زندگی در شرایطی که هیچ امکاناتی که باید برای یک نخاعی فراهم باشد موجود نبود
خاطرات نابی از حمیت و تلاش و ایثار دیگر اسرای ایرانی در بند برای پرستاری شبانه روزی از این عزیزان
ناب ترین خاطرات از اوج ایثار و گذشت و فداکاری آزادگان در بند ما برای نگهداری از این نورچشمان ما
آزادگانی که روزه می گرفتند تا سهمیه غذایی خود را به این جانبازان بدهند و بر سر نگهداری و پرستاری از آنها با هم رقابت داشتند
امیدوارم روزی بتوانم این خاطرات را بصورت نوشته هایی کوتاه برای خوانندگان محترم در این وبلاگ درج کنم.
این نوشته تنها بمنظور ادای دین و یادی از عزیزان قطع نخاعی است که در اسارتگاه دشمن آزاده بودند.