روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

سلام بر محرم




ســـلام مــن بــه مـحـرم، مـحـرم گــــل زهــرا

 

بـه لطـمه هـای ملائـک بـه مــاتـم گــل زهـرا

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه تشنـگی عـجـیـبـش

 

بـه بـوی سیـب زمـینِ غـم و حـسین غریـبش

 

 

سلام من بـه محـرم بـه غصـه و غــم مـهـدی

 

به چشم کاسه ی خون وبه شال ماتم مـهـدی

 

 

سـلام من بــه مـحـرم  بـه کـربـلا و جـلالــش

 

به لحظه های پـرازحزن غرق درد و ملامش

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه حـال خستـه زیـنـب

 

بـه بــی نـهــایــت داغ  دل شـکــستــه زیـنـب

 

 

سلام من به محرم به دست ومشک ابوالفضل

 

بـه نـا امیـدی سقـا بـه سـوز اشـک ابوالفضل

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه قــد و قـا مـت اکـبـر

 

بـه کـام خـشک اذان گـوی زیـر نـیزه و خنجر

 

 

سلام من به محرم به دسـت و بـا زوی قـاسم

 

به شوق شهد شهادت حنـای گـیـسـوی قـاسم

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه گـاهـواره ی اصـغـر

 

به اشک خجلت شاه و گـلـوی پـاره ی اصـغـر

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم به اضـطـراب سـکـیـنـه

 

بـه آن مـلـیـکـه، کـه رویش ندیده چشم مدینه

 

 

سـلام مـن بـه مـحـرم بـه عـا شـقـی زهـیـرش

 

بـه بـاز گـشـتـن حُر و عروج خـتـم به خیرش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش

 

به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

 

 

سلام من بـه محرم  بـه زنگ مـحـمـل زیـنـب

 

بــه پـاره، پـاره تــن بــی سـر مـقـابـل زیـنـب

 

 

سلام من به محـرم  به شـور و حـال عیـانـش

 

سلام من به حسـیـن و به اشک سینه زنـانش



مزد خدمت به جانبازان


خبرگزاری بین المللی وفا لغو مجوز شد. ظاهرا دلیل این اقدام معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد، انتشار نامه تشکلهای ایثارگران و جانبازان خطاب به وزیر ارشاد، در انتقاد از عملکرد مسئولین معاونت مطبوعاتی کشور در عدم اهتمام به به فرهنگ ایثار و و رسانه های مرتبط با ایثارگران می باشد.

خبرگزاری وفا به مدیریت جناب آقای ناصرالدین اسلامی فرد که خود از خانواده ایثارگران و فرزند جانباز قطع نخاع گردنی است اخیرا اقدام عملی و موثری درایجاد ارتباط با تشکل های جانبازان و ایثارگران و حمایت خبری از این تشکل ها برداشته است از این جمله:


-   فراهم کردن زمینه سفر تعدادی از جانبازان به جزیره ابوموسی و برگزاری مراسم اهتزاز پرچم مقدس جمهوری اسلامی در این جزیره در پاسخ به یاوه گویی برخی از کشورهای همسایه که بازتاب خارجی نیز داشت.

- پیگیری تشکیل تشکل ایثارگران رسانه

- برگزاری کلاس آموزش خبرنگاری برای تعدادی از جانبازان


این ها نمونه هایی از فعالیت های برادر پرتلاش و مخلص جناب آقای اسلامی فرد است که بدلیل آشنایی و ارتباط نزدیک با جانبازان، مخلصانه در صدد است اقدامات موثری برای انعکاس فعالیت جانبازان در فضای رسانه ای بنماید.

بنظر می رسد لغو مجوز خبرگزاری وفا دستمزد خدمت به جانبازان است که معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد به آقای اسلامی فرد پرداخت کرده است

جبهه مأمن خلافکاران !!!

به بهانه پخش فیلم ضد گلوله


نمی دانم در چند سال اخیر چند فیلم در ژانر دفاع مقدس دیده اید.


اکثر فیلم ها و حتی سریالهایی که در سالهای اخیر خصوصا بعداز اکران اخراجی ها ساخته و پخش می شود . داستانی تقریبا نزدیک بهم دارند.


یک خلافکار- یک دزد - یک معتاد برای فرار از چنگ قانون و مجازات به جبهه می رود و یا در راه انجام وظائف خطیر خود اعم از دزدی و گنج یابی و تجارت مواد و قاچاق به ناگهان سر از جبهه در میآورد.


قهرمان خلافکار فیلم های جنگی سالهای اخیر که نا خواسته پایش به جبهه باز می شود یکباره اسلحه بدست می گیرد و اتفاقی اتفاقی با عراقی ها درگیر می شود و آنچنان رشادتی از خود نشان می دهد که دیگر رزمندگان در برابرش کم می آورند.


بطور طبیعی دیگر شخصیتهای فیلم از قبیل نیروهای پاسدار کمیته و نیروی انتظامی تا رزمندگان بسیجی و فرماندهان جنگ همه آدمهای ساده دل، اکثرا دهاتی و دست و پا چلفتی هستند که براحتی فریب ظاهر سازی قهرمان فیلم را می خورند.


فیلم ضد گلوله فیلمی نچندان خوش ساخت و نه چندان طناز از این دست است:

"ضدگلوله" داستان فردی بنام سلیم است که در کار قاچاق و تکثیر نوار غیر مجاز در حالی که تحت تعقیب است بدنبال جایی برای مخفی شدن می گردد. در این حین پی می برد بدلیل توموری که در سرش دارد. چند ما بیش زنده نیست.

به سرش می زند به جبهه برود هم از دست ماموران گریخته است و هم، حال که قرار است بمیرد چه بهتر شهید شود!!!!


سلیم آنچنان یک باره عاشق شهادت می شود که حاضر نیست آموزش نظامی ببیند و بزور می خواهد جلو برود. رزمنده امروز و خلافکار سابق فیلم که آموزش هم ندیده آنچنان در صحنه نبرد بدون هیچ ترسی با یک کلاش به دشمن هجوم می برد و یکتنه به صف دشمن می زند که به هزاران رزمنده آموزش دیده و تکاوران و نیروهای رنجر می گوید  زکی!!!!!!!!

و آنچنان عاشق جنگ است که به اعلام پذیرش قطعنامه و پایان جنگ اعتراض می کند.



تصویری که که این فیلم و فیلم های مشابه از دقاع مقدس نشان می دهد اینست که جبهه جنگ چه محیط گل و بلبلی بوده و عملیات کردن چه ساده !!!!!

اصلا رزم نبوده هر چی بوده به بزم شبیه تر


همسر این آقا سلیم که می شنود که آقا سلیم تصمیم گرفته جبهه برود و شهید شود خوشحال می شود. چه چیزی بهتر از این؛

میشه همسر شهید، شان و قرب اجتماعی پیدا می کند!!!! ازخداشه که خبر شهادت شوهرش رو براش بیاورند!!



این فیلم لایحه پنهان فراوانی برای نقد و بررسی دارد . از زیر سوال بردن شهدا و خانواده شهدا تا مسخره کردن جنگ و زیر سوال بردن روحیه شهادت طلبی.


استدلال منتقدین حامی این گونه فیلم ها اینست که رزمندگان ما آدمهای ویژه و خاصی نبوده اند آدمهای معمولی بودند و اینگونه فیلم ها می خواهند آدمهای معمولی را نشان دهند.


«کلمة حق یراد بها الباطل»


به بهانه مطرح کردن اینکه  آدمهای جنگ انسانهای معمومی بودند و برداشتن هاله قداست و معنویت از دور رزمندگان دفاع مقدس روح حماسه را در این فیلم ها کشته اند.

حتی اگر بپدیریم که آدمهای جنگ و دفاع مقدس آدمهای معمولی بودند که بودند. ولی نمی دانم ولی چرا این قبیل از فیلم سازان اصرار دارند نشان دهند آدمهای جنگ آدمهای خلافی بوده اند و یک جای پایشان می لنگند.

چرا این قبیله چشم های خود را بر هزاران رزمنده دانش آموز و دانشجو و معلم و استاد دانشگاه بسته اند که از پشت نیمکت ها  و کلاسهای درس به جبهه شتافتند.

چرا هزاران کشاورز و صنعت گر و کاسب را نمی بینند که زمین و صنعت و مغازه را رها کردند و برای دفاع از میهن اسلامی به جبهه شتافتند.


کارگردان و فیلم سازان محترم احتمالا جنگ ندیده


بله آدمهای جنگ آدمهای بسیار معمولی بودند انسانهایی از بطن و متن همین جامعه از همه اقشار اجتماع، حتی آدمهایی بدسابقه نیز بودند اما آنچنان قلیل که در موج انسانهای وارسته و پاک باز که همه هستی و زندگی خود را رها کرده و به جبهه شتافته بودند حل می شدند

رزمندگان ما از همه اقشار نه سوای مقام داشتند و نه پی جشمت و جاه به معرکه رزم و جهاد شتافته بودند


انسانهای جنگ انسانهای معمولی بودند اما صحنه های جنگ و فضای جبهه ها فضای معمولی نبود فضای توام با یکرنگی، معنویت و صفای انسانهایش که ما را عاشق خود کرده بود.


جبهه حنگ تنوره آتشی بود که آدمی درونش را می گداخت و ناخالصی های آنان را بیرون می ریخت و از انسانهای معمولی انسانهای شجاع، نترس و حماسه آفرین می ساخت که در شداید جنگ، شدایدی که به هیچ وجه در مخیله شما نمی گنجد به تعبیر علی (ع) کزبر الحدید می ایستادند و مقاومت می کردند.


اینها حداقل برداشت یک جانباز وبلچری است که از نزدیک شاهد حماسه آفرینی بر و بچه های جنگ بوده "حماسه آفرینی" که در متن فیلم های حضرات جایی ندارد.


مراسم جشن میلاد - هیئت نور الائمه

مراسم جشن میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق (ع)


دوشنبه ۲ بهمن میدان شهدا - خ مجاهدین اسلام - چهارراه آبسردار- خ زرین خامه - خ قائن پلاک ۳۷



سخنران سید حسین مومنی


ساعت ۲۰ الی ۲۲:۴۵ 


 هیئت نور الائمه

میلاد رسول نور و امام صادق مبارکباد


ز احمد تا احد یک میم فرق است

                                                        جهانی اندر این یک میم غرق است




به استقبال محرم حسینی

السلام علیک یا اباعبدالله یا ثارالله



شعری از شاعر گرانقدر علیرضا قزوه


هنگام محرّم شد و هنگام عزا، های
برخیز و بخوان مرثیت کرببلا، های
پیراهن نیلی به تن تکیه بپوشان
درهای حسینیه ی دل را بگشا، های
طبّال بزن طبل که با گریه درآیند
طّبال بزن باز بر این طبل عزا، های
زنجیر زنان حرم نور بیایید
ای سلسله‌ها ، سلسله‌ها، سلسله‌ها، های
ای سینه زنان، شور بگیرید و بخوانید
ای قوم کفن پوش، کجایید؟ کجا؟ های
شمشیر به کف، حیدر حیدر همه بر لب
خونخواه حسین آید، درآیید هلا، های
کس نیست در این بادیه دلسوخته چون من
کس نیست در این واحه به دلتنگی ما، های
این داغ چه داغی ست که طوفان شده عالم
آتش زده در جان و پر مرغ هوا، های
***
از کوفه خبر می‌رسد از غربت مسلم
از کوفه و کوفی ببرم شکوه کجا؟ های
عباسِ علی تشنه و طفلان همه تشنه
فریاد و فغان از ستم قوم دغا، های
بازوی حرم، نخل جوانمردی و ایثار
عباس علی، حضرت شمع شهدا، های
آتش به سوی خیمه و خرگاه تو می‌رفت
از دست ابالفضل چو افتاد لوا، های
با یاد جوانمردی عباس و غم تو
خورشید جدا گریه کند، ماه جدا، های
خورشید نه این است که می‌چرخد هر روز
خورشید سری بود جدا شد ز قفا، های
می‌چرخد و می‌چرخد و می‌چرخد، گریان
هفتاد قمر گرد سرِ شمس ضُحی، های
خونین شده انگشتری سوّم خاتم
از سوگ سلیمان چه خبر، باد صبا!؟ های
از داغ علی اصغر محزون، جگرم سوخت
با رفتن عباس، قدم گشت دو تا، های
***
طفلان عطش نوش تو را حنجره، خون شد
از خفتنِ فریاد در آن حنجره‌ها، های
بگذار که از اکبر داماد بگویم
با خون سر آن کس که به کف بست حنا، های
تنها چه کند با غم شان زینب کبری
رأس شهدا وای، غریو اسرا، های
بر محمل اُشتر سر خود کوبید، زینب(س)
از درد بکوبم سر خود را به کجا؟ های
امشب شب دلتنگی طفلان حسین(ع) است
این شعله به تن دارد و آن خار به پا، های
این مویه کنان در پی راهی به مدینه‌ست
آن موی کنان در پی جسم شهدا، های
این پیرهن پاره، تن کیست؟ خدایا
گشتیم به دنبال سرش در همه جا، های
در آینه سر می‌کشد این سر، سر خونین
در باد ورق می‌خورد آن زلف رها، های
این حنجر داوودی سرهای بریده ست
ترتیل شگفتی‌ست ز سرهای جدا، های
بگذار هم از گریه چراغی بفروزم
بادا که فروزان بشود شام شما،های...
***
من تشنه و دل تشنه و عالم همه تشنه
کو آب که سیراب کند زخم مرا، های
آتش شده‌ام آتش نوشان منا، هوی
عنقا شده‌ام، سوخته جانان منا، های
هنگام اذان آمد و در چِک چک شمشیر
او حی غزا می‌زد و من «حی علی» های
امشب شب شوریدگی، امشب، شب اشک است
شمشیر مرا تیز کن از برق دعا، های
خون خوردن و لبخند زدن را همه دیدید
گل دادن قنداقه ندیدید الا، های
با فرق علی(ع) کوفه‌ی دیروز، چها کرد؟
از کوفه ندیدیم بجز قحط وفا، های

بر حنجره تشنه چرا تیر سه شعبه؟
کس نیست بپرسد ز شمایان که چرا؟ های
این کودک معصوم چه می‌خواست؟ چه می‌گفت؟
در چشم شما سنگدلان مُرد حیا، های
***
هر راه که رفتید همه خبط و خطا بود
هر کار که کردید هدر بود و هبا، های
این قوم نبودند مگر نامه نبشتند
گفتند که ما منتظرانیم بیا! های
گفتند اگر رو به سوی کوفه کنی، نَک
از مقدم تو می‌رسد این سر به سما، های
گفتند به شکرانه‌ی دیدار شما شهر
آذین شده با آینه و نور و صدا، های
آیینه‌تان پر شده از زنگ و دورویی
چشمان شما پر شده از روی و ریا، های
مختار، به حبس اندر و میثم، به سر دار
در کوفه ندیدیم بجز حرمله‌ها، های
این بود سرانجام وفا؟ رسم امانت؟
ای اف به شما، اف به شما، اف به شما، های
ای اف به شمایان که سرم بر سر نیزه‌ست
بس نیست تماشای شهیدان مرا؟ های!
در جان شما مرده دلان زمزمه‌ای نیست
در شهر شما سنگدلان مرده صدا، های
ای قوم تماشاگر افسونگر بی‌روح!
یک تن ز شمایان بنمانید به جا، های
***
یک تن ز شما دم نزد آن روز که می‌رفت
از کوفه سوی شام سر کشته ما، های
یک مشت دل سوخته پاشیدم زی عرش
یعنی که ببینید، منم خون خدا، های
آن شام که از کوفه گذشتند اسیران
از هلهله، از هی هی و هی های شما، های
دیروز تنی بودم زیر سم اسبان
امروز سری هستم در طشت طلا، های
ما این همه با یاد شماییم و شما حیف
ما این همه دلتنگ شماییم و شما... های
***
از کرببلا هروله کردیم سوی شام
از مروه رسیدیم دوباره به صفا، های
خورشید فراز آمده از عرش به نیزه
جبریل فرود آمده از غار حرا، های
این هیات بی‌سر شدگان قافله کیست؟
شد نوبت تو، قافله سالار منا! های
من قافله سالارم و ما قافله‌ی تو
ای بَرشده بر نیزه، تویی راهنما، های
ما آمده بودیم بمیریم و بمانیم
ما آمده بودیم به پابوس فنا، های
***
یا سید شوریده سران! کوفه چه می خواست؟
آن روز در آن هروله‌ی هول و ولا، های
منظومه‌ی خونین جگران! کوفه چه دارد؟
از کوفه چه مانده‌ست بجز گریه به جا؟ های
خون نامه‌ی بی‌سرشدگان! کوفه نفهمید
سطری ز سفرنامه‌ی دلتنگ تو را، های
پیراهن یوسف نفسان! کوفه چه داند؟
منظومه هفتاد و دو گیسوی رها! های
***
در مشعر زخم تو رسیدم به تشهّد
تا از عرفات تو رسیدم به منا، های
با گریه و با نذر کجا را که نگشتیم
حیران تو ای آینه غیب نما، های
در غربت این سینه برافروز چراغی
در خلوت این دیده جمالی بنما، های
آن شاعر شوریده که می‌گفت کجایید
اینجاست بیایید شهیدان بلا! های
من حنجره‌ام نذر شهیدان خدایی ست
من حنجره‌ام وقف تمام شهدا، های
از خویش بپرسیم کجاییم و چه داریم
از خویش برون می‌زنی امشب به کجا؟ های
ماندیم در این خاک و پری باز نکردیم
مُردیم در این درد و ندیدیم دوا، های
های ای عطش آغشته ترینان! عطشم کُشت
آبی برسانید به این تشنه هلا، های
یک بار بپرسید ز حالم که چرا هوی
تا پاسخ‌تان گویم یاران که چرا های ...
***
هفتاد و دو دف هر صبح می‌کوبد در من
هفتاد و دو نی هر شب در من به نوا، های
این جاده همان جاده خون است بپویید
این در، در دهلیز بهشت است، درآ، های
ای عاشق دل باخته، آهی بکش از جان
ای شاعر دلسوخته، اشکی بسرا، های
حالی چه کنم گر نکنم شکوه و فریاد
در منقبت و مرثیت آل عبا، های...


عید غدیر عید ولایت مبارکباذ

عید سعید غدیر عید امامت و ولایت مبارک 

 

 

 

 

 

امام صادق(ع) فرمود:
روز غدیر خم عید بزرگ خداست، خدا پیامبرى مبعوث نکرده، مگر اینکه این روز را عید گرفته و عظمت آن را شناخته و نام این روز در آسمان، روز عهد و پیمان و در زمین، روز پیمان محکم و حضور همگانى است 

مردی که فقط می خواست بگوید سیب

یادداشت زیر را جانباز عزیز مجید صوفی برای ما ارسال کرده اند با تشکر از ایشان


مردی که فقط می خواست بگوید سیب




می خواست برود، ولی چیزی او را پایبند کرده بود. می خواست بماند، ولی چیزی او را به سوی خود می کشید. می خواست بنویسد، قلمی نداشت، می خواست بایستد، چیزی او را وادار به نشستن می کرد.می خواست بگوید، لبان خشکیده اش نمی گذاشتند. می خواست بخندد، تبسم در صورتش محو می شد. می خواست دست بزند و شادی کند، ولی دستانش یاری نمی دادند. می خواست نفس عمیقی بکشد و تمام اکسیژن های هوا را ببلعد، اما چیزی راه تنفسش را بسته بود. می خواست آواز سر دهد، نغمه اش به سکوت مبدل شد. می خواست پنجره ی کلبه اش را باز کند و از دیدن زیباییها لذت ببرد ، اما با اینکه پنجره با او فاصله ای نداشت این کار برایش غیر ممکن بود. می خواست بی پروا همه چیز را تجربه کند ولی دیگر فرصتی وجود نداشت. می خواست پرنده ی زندانی در قفس را پرواز دهد ولی ناتوان بود. می خواست گلی بچیند و به کسی که به او خیره شده بود بدهد دستش جلو نمی رفت. می خواست به همه بگوید دوستشان دارد و عاشقشان است لبش گشوده نمی شد، می خواست ستاره های آسمان را بشمارد و هنگام عبور شهاب آرزو کند که کاش روزهای رفته بر گردند. آخر او عکسی در قابی کهنه بود که توان هیچ کاری را نداشت می خواست حداقل لبخندی به لب داشته باشد اما لبانش خشکیده بود. یادش افتاد کاش وقتی عکاس گفت:( بگو سیب), از دنیا گله نمی کرد. دلش می خواست اگر نمی تواند هیچ کاری بکند


فقط بگوید سیب