روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

جانبازان در عزای سرور شهیدان

عکسهایی از دسته عزاداری و اقامه نماز جانبازان عاشورایی در ماتم سرور و سالار خود سیدالشهدا حسین سلام الله علیه

 

 حسینیه قمر بنی هاشم (ع) شهرک شاهد تهرانپارس خ شهید ناهیدی (جشنواره)  

  

 

وفا به عهد تو از مذهب وفای گفت 

 

حدیث داغ شهیدان کربلای تو گفت 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

آنگاه که وضو می سازی  

 

از پاکی دلت  

 

و اقتدا می کنی به حقیقت سبز 

 

طراوت و پاکی می نوشد  

 

دریا   

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

*- شعرها برگفته از کتاب «با شقایق ها برادر» 

  

غزه امروز کربلاست

غزه امروز قطعه ای از کربلاست  

 

قطعه شعری از برادر جانباز شاکری 

 

 

 

غزه امروز قطعه ای از کربلاست   

در پس هر قطعه اش صد ماجراست 

حرمله با تیغ بران است ببین 

پایکوبان مست و غران است ببین 

کودکان بی پناه آوره اند 

زیر بمب و آتش خمپاره اند 

ای مسلمان شمر دوران را نگر 

در فلسطین ابن مرجان را نگر 

شمر صهیون خنجرش را برکشید 

صد هزاران مرد و زن در خون تپید 

صد هزاران قاسم و اکبر کنون 

پیش چشم ما همه غرق بخون 

حالیا غزه شده کرب و بلا 

وعدگاه اشقیاء و اولیاء 

در محرم خصم دوران آمده 

صهیونیسم با تیغ عریان آمده 

هر محرم در غم نور دو عین  

بر سر و سینه زنان گوئیم حسین 

کاش بودیم کاش بودیم کربلا 

از تو و زینب نمی گشتیم جدا 

خود بگو خاموشی ات آیا رواست؟ 

غزه را ظلم و ستم آیا سزاست 

باز گویم غزه امروز کربلاست 

گر که ما خاموش بنشینیم گناه است 

شمه ای ازواقعه را گفته ام 

مثل دیگر مردمان خوش خفته ام 

وای مردم وای بر فردایمان 

واحسین گویان گوئیم الامان 

عید غدیر عید ولایت مبارک

الحمد الله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام



در خانه دل نوشته با خط جلی

کین خانه بنا شد به تولای علی

در داخل این خانه چو نیکو نگری

هم مهر محمد است و هم مهر علی


« بهروز ساقی » سردبیر « فاش » شد

بگزارش سایت فاش «پایگاه اطلاع رسانی امور ایثارگران وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی»» برادر جانباز نخاعی مان بهروز ساقی بعنوان سردبیر این سایت انتخاب شد.



"بهروز ساقی" (جانباز 70 درصد قطع نخاعی) ، متولد سال 1345، دارای مدرک فوق لیسانس ادبیات فارسی از دانشگاه علامۀ طباطبایی ، نویسنده ، شاعر و روزنامه نگار است و 16 سال سابقه کار حرفه ای در عرصه مطبوعات دارد و هم اکنون عضو سرویس خارجی روزنامه کیهان است




وبلاگ روزنوشت های جانبازی انتخاب این جانباز اندیشمند و صاحب اندیشه که ضمن آنکه شاعر و نویسنده‌ای تواناست سوابق طولانی در عرصه خبرنگاری دارد را به ایشان و جامعه ایثارگری و جانبازان تبریک گفته و ضمن آرزوی موفقیت برای این برادر پر تلاش امیدوار است تحولی قابل توجه در عرصه خبر و خبر رسانی در حوزه ایثارگری و جانبازی بوجود آید


هفته بسیج گرامیباد

هفته بسیج بیاد همه بسیجیانی که  (که امروز سپاه آنان را رزمنده سابق و نه بسیجی می خواند) برای دفاع از این سرزمین به مقابله با خصم دون پرداختند. 

 

قصه بچه بسیجی / مرحوم ابوالفضل سپهر  

 

قصه بچه بسیجی

یه روزی روزگاری

دو تا بچه بسیجی

نمی­دونم کجا بود

تو فکه یا دوعیجی

 

تو فاو یا شلمچه

تو کرخه یا موسیان

مهران یا دهلران

تو تنگه حاجیان

 

تو اون گلوله بارون

کنار هم نشستند

دست توی دست هم

با هم جناق شکستند

 

با هم قرار گذاشتن

قدر هم رو بدونن

برای دین بمیرن

برای دین بمونن

 

با هم قرار گذاشتن

که توی زندگیشون

رفیق باشن و لیکن

اگر یه روز یکیشون

 

پرید و از قفس رفت

اون یکی کم نیاره

به پای این قرارداد،

زندگیشو بذاره

 

سالها گذشت و اما

بسیجی­های باهوش

نمی­ذاشتن که اون عهد

هرگز بشه فراموش

 

یه روز یکی از اون دو

یه مهر به اون یکی داد

اون یکی با زرنگی

مهر گرفت و گفت: «یاد»

 

روز دیگه اون یکی

رفت و شقایقی چید

برد و داد به رفیقش

صورت اونو بوسید

 

گل رو گرفت و گفتش:

«بسیجی دست مریزاد»

قربون دستت داداش

گل رو گرفت و گفت: «یاد»

 

عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه

 

این میداد به اون یکی

اون یکی به این میداد

ولی هر کی می­گرفت

می­خندیدند و می­گفت: «یاد»

 

هی روزها و هفته­ها

از پی هم می­گذشت

تا که یه روزی صدایی

اینطور پیچید توی دشت

 

یکی نعره می­کشید:

»عراقیها اومدن

ماسکها تون بذارین

که شیمیایی زدن»

 

از اون دو تا یکیشون

در صندوقشو گشود

ماسک خودش بود ولی

ماسک رفیقش نبود

 

دستشو برد تو صندوق

ماسک گازشو برداشت

پرید، روی صورت

دوست قدیمی گذاشت

 

همسنگر قدیمش

دست اونو گرفتش

هل داد به سمت خودش

نعره کشید و گفتش:

 

«چرا می­خوای ماسکتو

رو صورتم بذاری

بذار که من بپرم

تو دو تا دختر داری»

 

ولی اون اینجوری گفت:

«تو رو به جان امام

حرف منو قبول کن

نگو ماسک رو نمی­خوام»

 

زد زیر گریه و گفت:

اسم امام نبر

ماسکو رو صورت بذار

آبرو ما رو بخر

 

زد زیر گوشش و گفت:

کشکی قسم نخوردم

بچه چرا حالیت نیست؟

اسم امام رو بردم

 

اون یکی با گریه گفت:

فقط برای امام!

ولی بدون، بعد تو

زندگی رو نمی­خوام!

 

ماسکو رفیقش گرفت

گاز توی سنگر اومد

وقتی می­خواست بپره

رفیقشو بغل زد

 

لحضه­های آخرین

وقتی میرفتش از هوش

خندید و گفت: برادر

«یادم ترا فراموش»

 

آهای آهای برادر

گوش بده با تو هستم

یادت میاد یه روزی

باهات جناق شکستم

 

تویی که روز مرگیت

توی خونه نشونده

تویی که بعد چند سال

هیچی یادت نمونده

 

عکسهای یادگاری

جورابهای مردونه

سربندهای رنگارنگ

انگشتری و شونه

 

هر جی رو بهت میدم

روی زمین میندازی

میگی همه­اش دروغ بود

«یاد» نمی­گی، می­بازی 

شعری در وصف مقام معظم رهبری

شعری از دکتر غلامعلی حداد عادل در وصف مقام معظم رهبری 

 

ای نگاه روشنت فانوس دریای همه 



ای دو چشمانت چراغ شام یلدای همه
آفتاب صورتت خورشید فردای همه

ای دل دریایی‌ات کشتی نشینان را امید
وی نگاه روشنت فانوس دریای همه

ای بیان دلنشینت بارش باران نور
وی کلام آتشینت آتش نای همه

خنده‌های گاه‌گاهت خنده خورشید صبح
شعله لرزان آهت شمع شبهای همه

قامتت نخل بلند گلشن آزادگی
سرو سرسبزی سزاوار تماشای همه

گر کسی از من نشانی از تو جوید،گویمش
خانه‌ای در کوچه باغ دل، پذیرای همه

لاله زار عشق یکدم بی گل رویت مباد
ای گل رویت بهار عالم آرای همه 

 

برگرفته از سایت پارسینه 

هفته دفاع مقدس گرامی باد

کربلای جبهه‌ها یادش بخیر 

 

   

 

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم/ در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار/ پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود/ عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم

چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی/ چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود/ در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

 

(رهی)

 

 

 علیرضا قزوه: 

 

گلواژه لبیک به لب ها حک بود
از وسعت گام ها زمین در شک بود
ای کاش در آن صبح ظفر می دیدی
خورشید به مشت عاشقان، کوچک بود 

میلاد منجی عالم مبارکباد

میلاد منجی عالم امام منتظر مهدی (عج) بر همه عدالت خواهان عالم مبارک

خیل جانبازان برای یاری‌اش آماده‌اند

نیمه جانی گر بمانده آن فدای مهدی است

به همین مناسبت قطعه شعری که توسط برادر جانباز شاکری سروده شده تقدیم همه عاشقان حضرتش می کنیم

نیستم قابل ولی جانم فدای مهدی است

بهترین گلوا‍ژه شعرم بپای مهدی است

همچو موری که برد نزد سلیمان تحفه‌ای

تحفه‌ای در کف ندارم که سزای مهدی است

بلبل شوریده مست و بیقرار و خسته دل

خوشترین نغمه که خواند از برای مهدی است

افضل الاعمال شیعه انتظار حجت است

گر دلی مانده به سینه در هوای مهدی است

جمعه‌ای دیگر بسر شد شیعه مانده چشم بره

چشم بجاده دوختن کار گدای مهدی است

از فراقت همچو شمع تبدار و سوزانم بیا

هر دم این بیمار محتاج دوای مهدی است

تو کجائی؟ در مدینه یا بقیع یا کربلا

هر کجا را بنگرم یک رد پای مهدی است

کینه توزان تا بن دندان مسلح گشته‌اند

افتخار شیعیان آن ذوالفقار مهدی است

فتنه‌ها کردند به پا کو عافیت؟ یابن الحسن

منتظر هر لحظه محتاج دعای مهدی است

خیل جانبازان برای یاری‌اش آماده‌اند

نیمه جانی گر بمانده آن فدای مهدی است

پس سخن کوتاه باید یک کلام و والسلام

نیستم قابل ولی جانم فدای مهدی است

دیدار با جانبازی که هنوز هم فرمانده گردان شهادت است

گزارشی از سایت جهان نیوز

هر روز هزار تا کار داریم. از خانه به محل کار، از محل کار به محل کار دوم ، از محل کار دوم به خانه....حرص می خوریم که فلان چیز گران شده است. سر کرایه تاکسی دعوا می کنیم. عاشق می شویم. ازدواج می کنیم. برای وام گرفتن دنبال ضامن می گردیم. روزنامه می خوانیم. برای پرسپولیس و استقلال هورا می کشیم و سرو دست می شکنیم! حواسمان هست که هر وزیر کابینه با چند رای اعتماد وارد شده. قانون را رعایت می کنیم مگر دیرمان شده باشد و مجبور شویم از دست این ترافیک لعنتی ، سوار موتور شویم و ورودممنوع وارد خط ویژه شویم ویک دفعه ، یک ترمز وحشتناک! این ترمز وحشتناک همه چیز را می آورد جلوی چشمت.همه گذشته ات می آید. تصویر همه خاطرات و همه آنهایی که دوستشان داری و دوستت دارند و ...
 
گاهی این ترمز وحشتناک می شود یک دیدار با یک جانباز. فقط یک روز از سال ترمز کنی. فقط یک روز از سال همه گذشته سرزمینت بیاید جلوی چشمت. بیمارستان بقیه الله، طبقه هشتم ، بخش اعصاب و روان. مردی با آرامش قدم بر می دارد که در روزگاری که فرمانده گردان شهادت بوده ، بزرگترین فرماندهان بعثی از دست او و بسیجی های گردانش آرام و قرار نداشته اند.چرا که گردانش گردان خط‌شکن لشکر بوده و خط شکنی هم که...
 
 حکایت دیدار ما با «حاج احمد پاریاب» بیش از آن که خواندنی باشد ، دیدنی بود. فقط چند جمله ای می نویسم برای قولی که دادم...
جلو آینه اند رو یه تاقچه نمور
دو سه تا ماهی تو یه تنگ بلور
ماهی های شب عید بی گناه
یکی از یکی تکیده تر مث ماه
ماهی ها لباسشون مبدله!
پولکاشونو ببینید!تاوله
کارشون فقط نفس کشیدنه
عکس دریا تو قفس کشیدنه

جشنواره بزرگ ادبی ؛ بهترین نامه به پدر جانبازم

همیشه آرزو داشتم به تو بگویم لا لائی خس خس سینه ات چقدر برایم آرام بخش است  همیشه آرزو داشتم جای  دست و پائی که برای امنیت و آسا یش من داده ای باشم . همیشه آرزو داشتم … ولی هیچ وقت نتوانستم ،

  حالا هرچه آرزو دارم را برایت مینویسم …

پدرحکایت کن ازخمپاره های که من خواب بودم افتاد. از گونه های که من خواب بودم وتر شد. بگو چند پرستو ازپشت خاکریزها پرکشیدن …

(جانبازان پدران شرفت وغیرت ما هستن…..

پایگاه فرهنگی   دیار رنج  به منظور بزرگداشت مقام والای جانباز میلاد  ابوالفضل العباس تا هفته دفاع مقدس جشنواره بزرگ ادبی ؛

بهترین نامه به پدر جانبازم را  برگزار میکند

برای دریافت توضیحات بیشتر لطفا کلیک کنید