روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

ایام شعبانیه و روز جانباز مبارکباد

ایام مبارک شعبانیه سالروز میلاد امام حسین امام سجاد و علمدار کربلا حضرت ابوالفضل العباس و روز جانباز بر همه عاشقان ولایت بخصوص جانبازان عزیز مبارکباد

روز جانباز مبارک

ماه میلاد سه پرچمدار عشق

دلبر و دلداده و دلدار عشق

ماه میلاد سه ماه عالمین

سید سجاد و عباس و حسین

میلاد امام نور مبارک

میلاد مولود کعبه علی (ع)

شهید عدالت بر عدالت جویان جهان مبارک باد

 

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را

که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین

به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند

چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ

به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن

که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب

که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان

چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت

متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت

که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت

چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان

که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم

که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی

به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب

غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

 

شهریار

 

مظهر احساس خدا فاطمه

بمناسبت سالروز شهادت فاطمه الزاهراء قطعه شعری برگرفته از کتاب «در ردیف باران» سروده برادر جانباز بهروز ساقی

 

آتشی بر علقمه

 

 

ای همه حرف مرا خاتمه

مظهر احساس خدا فاطمه

آن که تو گل همدم او می‌شوی

نیستش از دوزخ و غم واهمه

چشمه به سوی تو روان می‌شود

رود کند نام تو را زمزمه

درد تو داغی شده بر میخ و در

داغ تو آتش زده بر علقمه

روز جزا کن تو شفاعت مرا

فاطمه ای فاطمه ای فاطمه

 

غم هجر

 

در غم هجر رخ ماه تو در سوز و گدازیم

                                     تا به کی زین غم جانکاه بسوزیم و بسازیم

 

 

 

نی قصه آن شمع چگل بتوان گفت                  نی حال دل سوختهء دل بتوان گفت
 
هنگامی که او آمد نوجوان بودیم یا جوان
از همان نسلی که در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ گفته بود یاران من در گهواره اند
او را هیچگاه ندیده بودیم
ولی وقتی که آمد بر قلب ما فرود آمد و بر دل ما نشست
عاشقش شدیم
و مشتاق یک لحظه نگاه او
پیر بود ولی دل ز ما ربوده بود
 
هنگامی که خصم دون عزم نابودی ما کرد
بفرمان او همه بسیج شدیم
لباس خاکی بسیجی را بر همه زیورهای دنیوی ترجیج دادیم
محکم و استوار در برابر دونان و ددان صف به صف
چون پاره های آهن گداخته
 فریاد بر آوردیم
 
« خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست».
 
بر سر این عهد و پیمان با آن پیر؛ گروهی جانباختبم و گروهی جانباز شدیم
از پا فتادیم و با درد و زخم دوباره برخاستیم
 
به پیشگاهش عذر نقصیر آوردیم :
 
گر چه دست و دل و چشمم همه آواره شده است
باز شرمنده ام از این سر باقی مانده
 
اما هنگامی که او رفت
گویی که جان از بدن مجروحمان بیرون شد
 
هنگامی که در معرکه آتش و خون یاران شهیدمان پر پر می شدند
خویش را تسلا می دادیم که امام شهیدان هست
اما پس از او
دیگر چه جای ماندن
:
:
:
هر چند اکنون میان ما و او سالها فراق افتاده است
ولی یاد او نام او بر قلب خسته مان حک شده است
 
گر چه صد منزل فراق افتد مبان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزل است
 
اما پس از او
 
بوی خوش او را از سید علی استشمام کردیم
و نگاه مهربان او را در دیدگان زلال سید علی باز یافتیم
و این بار
در دیده نهان کردن و رخ بر گرفتن شمس وجودمان
ولایت سید علی تسلای خاطرمان شد
 
عهد و پیمانی که بر با پیر فرزانه بسته بودیم
با نائبش تجدید کردیم
 
مرا عهدی است با جانان که تا جان در بدن دارم
هوادران کویش را چو جان خویشتن دارم
 
و بر این پیمان تا آنگاه که هستیم؛ هستیم
 

لاله زار سبز

شعری از شاعر گرانقدر جانباز بهروز ساقی بمناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر

لاله زار سبز

 

ای سرزمینت لاله زار سبز خرمشهر

خونین دیار داغدار سبز خرمشهر

با لاله های سرخ گلزار تو می زیبد

بر قد و بالایت بهار سبز خرمشهر

در هر قدم خاک گهربار تو افتاده است

صدها دلاور پاسدار سبز خرمشهر

یاران سرود فتح را مستانه می خواندند

با تیربار بی قرار سبز خرمشهر

آزادی ات را هدیه آوردند جانبازان

رزمندگان این دیار سبز خرمشهر

می روید از گلدسته های مسجد جامع

چون گل اذان بر شاخسار سبز خرمشهر

آری نشان افتخار تو شهیدانند

این نخل های سر به دار سبز خرمشهر

شادابی ات را پاس می دارند مردانت

با رهبری والاتبار سبز خرمشهر

اینک که خورشید ظفر تابیده بر بامت

جاوید بادت روزگار سبز خرمشهر

بهروز ساقی

 

آزادی خرمشهر و یاد نسترنها و شقایق‌ها

و چون تقویم جلالی به آخرین ماه اولین فصل سال می رسد طلوع سومین خورشیدش به یاد می آوریم این نوای دلنشین را که

         شنوندگان عزیز توجه فرمایید         شنوندگان عزیز توجه فرمایید        

                               خرمشهر شهر خون آزاد شد

 

 

آری خرمشهر آزاد شد اما کجا بودند محمد و دوستانش تا جشن بگیرند پیروزی را در پی خرمشهر شدن خونین شهر جهان آرا ویارانش درقالب سی مرغ عاشق به سوی  قاف عاشقی پر گشود تا با خدایشان بگویند آزادی را تنها از تو می طلبیم ای خداوند شهیدان نصر و پیروزی را نصیب ما گردان و اینگونه بود که خرمشهرآزاد شد

 

هر سال به گاه سالروز فتح و پیروزی پرچینی می سازیم از برای نسترن های باغ شهادت که به آن روزگار جوانه زدند ولی امروز به فراموشی سپرده شده اند نسترن های این باغ عزیزانی هستند که هر یک به نیکویی قسمتی از کالبدشان را در هیات یک ستاره به خدا سپرده اند تا که روز حساب گواهی باشد برای حساب گرفتن ایشان در مینوی خداوندی امروز چه زیباست که با یاد آن شهیدان واین جانبازان غزل ها بسراییم و باستیم و به گلهای پرپرعشق که به عشق پاک ترین سرور عشق رونق دشت شقایق‌های احمر گشتند و تن به باران شهادت شستند سلام و درود می فرستیم و به رخساره رایت مقدس ایران گلبوسه نثار می کنیم

 و فریاد بر می آوریم

 سبزیم و شکوه سرو در قامتمان 

                            سپیدیم و کفن رهایی بر تنمان

                                                      سرخیم و حضور لاله ها آیتمان  

 

ولادت حضرت زینب مبارکباد

 میلادت مبارک ای دختر آفتاب

 

                     ای پرستار زخم های عاشورایی

 

زینب 

 

سالروز ولادت پرستار زخمهای عاشورائیان بر همسران جانبازان مبارک باد

 

خاطرات جبهه و جانبازی

خاطراتی از  روزهای ایثار و استقامت و همچنین خاطرات جانبازی را در وبلاگ مکتب عشق مربوط به برادر جانباز علیرضا برهانی نژاد  بخوانید

با آرزوی سلامتی و موفقیت برای این برادر جانباز

سرسبزترین بهار

 

با تشکر از شاعر گرانقدر سعید بیابانکی که شعر زیر را برای ما ارسال کرده اند

 

سلام به وبلاگتان سرزدیم و به یادگار شعری برایتان گذاشتیم


سرسبزترین بهار
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود
فرصت نداشت جامة نیلی به تن کند
خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود
گویی به پیشواز نزول فرشته‌ها
صحرا پر از ستارة دنباله‌دار بود
می‌سوخت در کویر، عطشناک و روزه‌دار
نخلی که از رسول خدا، یادگار بود
نخلی که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدمة نوبهار بود
شن بود و باد، نخلِ شقایق‌تبار عشق
تندیسِ واژگون شده‌ای در غبار بود
می‌آمد از غبار، غم‌آلود و شرمسار
آشفته یال، و شیهه‌زن و بی‌قرار بود
بیرون دویده دختر زهرا ز خمیه‌ها
برگشته بود اسب، ولی بی‌سوار بود!
شاعر: سعید بیابانکی

 

کربلای سینه عاشورای توست

السّلامُ علی الحُسین

وَ علی علی ِ بن الحُسین

وَ علی اَولادِ الحُسین

وَ علی اَصحاب ِ الحُسین

بمناسبت فرارسیدن عاشورای حسینی قطعه شعری از برادر جانباز بهروز ساقی تقدیم شما می‌شود

دریای عشق

ساده می‌گویم که قلبم جای پای توست

دیدگانم نیز رد پای توست

این توهستی جای خون در رگ رگم

این دل و جان نیزهم مأوای توست

عقل، کفش کهنه‌ای درپای تو

عشق، موج سرکش دریای توست

عشق تو ما را ضمانت می‌کند

عاشقی یک جرعه از معنای توست

هرچه زیبائیست در روی زمین

پرتوی از تابش سیمای توست

غنچه‌ها نام تو را وا می‌شوند

هرشکفتن لهجه شیوای توست

با بهاری که تو بر پا کرده‌ای

سرو مفتون قد و بالای توست

می‌زند بر سینه‌ی دل با یاد تو

کربلای سینه عاشورای توست

 بر گرفته از کتاب ؛در ردیف باران؛