بالاخره یک طلا گرفتیم
بعد از نمایش ضعیف چند روز اخیر تیم های اعزامی ایران به بازی های آسیایی قطر - دوحه بالاخره با همت فولاد مرد ایرانی اولین مدال طلا نصیب ایران شد
اگه این رضازاده نبود واقعا چه می کردیم.
راستی این همه هزینه کردن ها برای ملی پوشان و این ها کلاس بالا گذاشتن آنها و این همه مورد توجه بودن در رسانه ها چه فایده
این ها داشته باشید بگذارید کنار مدال آوران افتخار آفرین جانباز و معلول که بشدت در بازیهای آسیایی مالزی درخشیدند ولی ظاهرا از این درخشش خیره کننده پرتو ضعیفی نیز در فضای رسانه ای کشور بازتاب نیافته است.
کسب این همه افتخار در حالیست که فدراسیون جانبازان و معلولین با کمبود بودجه مواجه است و مسئولین محترم اندکی از آنچه که برای ورزشکاران سالم هزینه می کنند و به آنها پرداخت می کنند به این ورزشکاران معلول نمی دهند.
باشد ماهم خدایی داریم و عشق وطن
هیاهوی بسیار برای هیچ
اولویت جانبازان در نوبت درمان ضایعات نخاعی نه تنها عین عدالت که تکریم مقام والای ایثار است.بر خلاف شما اعتقاد دارم اولویت بندی درمان جانبازان نه تنها تضاد عمیقی با روح ایثارگری ندارد بلکه از نادر موضوعاتی است که حتی شعار آن نیز به صلاح فرهنگ ایثار است گرچه کمتر جانبازی وجود دارد که بخواهد از چنین اولویتی بهره مند شود
امید به درمان شبحی بود که همیشه دنبالمان بود. این حال و روز امثال من قطع نخاعی است که سالها برروی صندلی چرخدار درد و فراق را پذیرا بوده ایم اما امروز که کورسوی امیدی برای درمان نمایان شده است
نمیخواهیم این صندلی را با هیچ چیز در این دنیا معاوضه کنیم.
من از این سهمم نه راضی بلکه مفتخرم و با دستان خود و به اختیار این توفیق نه چندان اجباری را از کف نخواهم داد.
اگرچه بر دستان دانشمندان ایرانی بوسه می زنم اما این دستاورد نه تنها حلاوتی برای من ندارد که احساس
میکنم دچار خسران شده ام و نعمتی هم از من سلب شده است. تا کی همای سعادتی در دام افتد و برشانههای ما بنشیند.
با این همه خبر دستیابی دانشمندان ایرانی به شیوه درمان کاربردی ضایعات نخاعی از طریق سلول درمانی جانمان را تازه کرد و کاممان را شیرین ساخت نه ازاین رو که از فردا بر پا می ایستیم و همانند دیگران درهیاهوی این دنیا گم میشویم بلکه ازاین منظر که دوستانی و هم وطنانی داریم که بیشتر از ما نیازمند این کشف بودند.
بازتاب موفقیت در رسانه ها نیز خوب بود اما از حق نگذریم جای کار بسیاری داشت که در پرداخت آن غفلت شد. همین موفقیت بازتاب متفاوت و شاید دگرگونی درمیان جانبازان داشت و بر خلاف تصور عموم رغبت آنان را آنچنان برنیانگیخت هرچند حواشی جالبی به همراه داشت.
یکی ازاین حواشی مصاحبه مطبوعاتی یکی از دوستان جانباز قطع نخاع است که از قضا دارای پیشینه مطبوعاتی بسیار خوبی نیز می باشد. این نوشته سعی دارد مصاحبه مطبوعاتی ایشان را به نقد بکشد و به داوری شما بسپارد. مصاحبه ای که اولویت در درمان جانبازان را ناعادلانه دانسته است.
جناب آقای رحمانی
با شما بسیار موافقم که جهت گیری تبلیغات رسمی ناخواسته ایثارگران را نه تنها زیاده خواه بلکه سیری ناپذیر جلوه میدهند و همگان وظیفه دارند که هوشمندانه دقیق و از سر شناخت به اصلاح این روند ناصواب کمک نمایند.
یادم می آید که همسایه ای داشتیم که زیادی کنجکاوی به ارث برده بود و بر اثر همین تبلیغات رسمی افسارگسیخته تکیه کلام کلیشه ای و جالبی داشت. اگر پیاز هم می خریدیم و بر حسب اتفاق دوستی آن را به در منزل می آورد می پرسید بنیاد داده است؟ و من می ماندم که اگر روزی خدا لطف کند و فرزندی به من عطا کند چه خواهد گفت؟
گفتهاید تبلیغات می گوید( ایثارگر دیروز میراث خوار امروز شده است اما نیکتر آن است که تبلیغات بگوید ایثارگر امروز میراث بر دیروز است).تنها میراث ما که مایه تمایز ما از دیگران است همین صندلی چرخدار است که اگر بخواهند هم پسشان نمی دهیم.
همانند شما با دو قطبی کردن جامعه از جمله قراردادن ایثارگران در یک سو و بقیه مردم درسوی دیگر مخالفم.زیرا ما از آن دنیا با صندلی چرخدار به دنیا نیامده ایم، بلکه صرفا مردمی بوده ایم که انتخاب ما منجر به این شده است که ایثارگر نامیده شویم و لذا تنها تفاوت ما با معلولان به انتخاب ما و ناگزیر بودن آنان در تعیین سرنوشت باز میگردد.
دستیابی دانشمندان ایرانی به شیوه درمان کاربردی ضایعات نخاعی از طریق سلول درمانی جانمان را تازه کرد و کاممان را شیرین ساخت نه ازاین رو که از فردا بر پا می ایستیم و همانند دیگران درهیاهوی این دنیا گم میشویم بلکه ازاین منظر که دوستانی و هم وطنانی داریم که بیشتر از ما نیازمند این کشف بودند |
قبول دارم که ما همانند بقیه مردم در صف می ایستیم تا از امکانات موجود بهره مند شویم ولی نه تنها انگیزه و نیاز جسارت نداریم تا به برخی بگوییم کناربروید چون ما اولویت داریم بلکه دست آخر همیشه سرمان بی کلاه نیز می ماند.
جنابعالی تصریح کرده اید که امکان درمان فوری همه وجود ندارد و چاره ای جز نوبت بندی نیست نوبت بندی نیز انواعی دارد و برای دستیابی به آن معیارهایی نیاز است که اولویت نام دارد. حال این اولویت می تواند علمی، فنی، مدیریتی و حتی اضطراری باشد یا می تواند جنبه صرفا ارزشی داشته باشد.ایراد شما درست در همین جنبه های ارزشی است. درست است که از نظر بالینی تفاوت چندانی میان یک معلول قطع نخاع و یک جانباز قطع نخاع وجود ندارد اما همین ایراد شما با فرض و استدلال جنابعالی مبنی بر محافظت از حوزه های ایثارگری و فرهنگ ایثار نیز منافات دارد.
زیرا اولویت بندی درمان جانبازان خود یک روش برای تکریم فرهنگ ایثار است نه صرفا بهره مندی و زیاده خواهی ایثارگر و اگر این ارزش گذاری ها، جهت گیری ها، یادآوری ها و در نهایت اولویت بندی ها نباشند چگونه می توان به احیا و حیات فرهنگی ایثار امید بست؟
فرموده اید که تیم درمان ضایعات نخاعی (تلویحا) اعلام کرده اند که جانبازان در اولویت هستند. گمان نمی کنید از نظر حرفه ای و رسانه ای اظهارات تلویحی را شفاف نمودن، برجسته کردن و یک مصاحبه ویژه را بدان اختصاص دادن پسندیده نیست. خصوصا آنکه این اظهارات تلویحی خوشایند و مطلوب شما نبوده است و تمایلی به نشر و ترویج آن نداشته اید؟
در ادامه گفته اید اولویت گذاری، آن هم در یک امر انسانی که همه انسان ها به طور برابر درآن شریک هستند کار صحیحی نیست. جمله ای که در عین سادگی پیچیده است و در عین شفافیت مبهم می نماید. فرض برابری هم درست و هم غلط است. جانبازان و معلولان هر دو در شئون انسانی برابرند. درنوع بیماری نیز مشابه اند. اما در نحوه چگونگی دچارشدن به این بیماری متفاوتند. در اختیار و در انتخاب این معلولیت نیز تفاوت اساسی دارند. معلول هرگز انتخاب نکرده است اما جانباز با فرض های بدتر از این نیز باز انتخاب کرده است. پس می بینید که وضعیت ساده ای نیست. معیارهای اولویت گذاری نیز بیش از هر چیز تابع شرایط حرفه ای است و در اراده و بیمار نیست. پس اگر درست برداشت کرده باشم منظور شما این است که اولویت بندی کار اخلاقی ای نیست. بر فرض درستی این برداشت باید گفت اخلاق نیز مفهومی ارزشی است. درکفه ترازوی قضاوت و داوری کدام یک سنگینی میکند؟ کفه فرهنگ ایثار که خود اخلاقی جمعی است و به اصلاح و هدایت توده های جامعه می پردازد و ممات و حیات جامعه بدان وابسته است یا کفه انتخاب فردی یک جانباز که می تواند اخلاقی باشد یا نباشد؟
میدانید که این موضوع از مباحث قدیم اخلاق و نقطه اختلاف و بحث همیشگی فضلای اخلاق و فلسفه بوده است. اما شما که یکی از متولیان فرهنگ ایثار هستید چگونه این رجحان را به رسمیت نمی شناسید؟ و چرا در حالی که بسیار بسیار حقوق و قوانین مربوط به جانبازان و حتی معلولان ساکتند و در گوشه فایل ها خاک میخورند شما هم دچارسکوت شده اید اما در موضوعی که هرگز وجود خارجی ندارد و نمی تواند پیدا کند اینگونه برآشفته به میدان می آیید.
گفتهاید مطمئن هستم که جانبازان عزیز ما با بنده هم عقیده هستند و از این جهت که صرفا جانباز هستند اولویتی برای خویش قائل نیستند و براساس نگاه ایثارگرانه، درمان سایر مبتلایان را بر خود ترجیح می دهند. در اینکه ایثارگرانه هم دردان خود را بر خویش ترجیح دهیم شکی نیست اما این بدان معنا نیست که در اولویت نیز آنان را هم پایه ایثارگران بدانیم. اتفاقا بر اساس همان نگاه ایثارگرانه و صرفا به خاطر تکریم مقام والای ایثار معتقدم که جانبازان در این مقوله اگر وجود خارجی هم نداشته باشد اولویت دارند حال آنکه چنین نیست. انشاءالله روزی خواهد آمد که دیر یا زود همه بیماران ضایعه نخاعی درمان شده اند اما آنچه برجا می ماند اعتقاد و عمل به این گونه ارزش هاست و این فرصت ها بهترین زمان برای تکریم ایثار و عاملان آن است.
بر خلاف شما اعتقاد دارم اولویت بندی درمان جانبازان نه تنها تضاد عمیقی با روح ایثارگری ندارد بلکه از نادر موضوعاتی است که حتی شعار آن نیز به صلاح فرهنگ ایثار است گرچه کمتر جانبازی وجود دارد که بخواهد از چنین اولویتی بهره مند شود.
حلاوت این دستاورد کاربردی برای یک بیمار ضایعه نخاعی چنان زیاد است که اولویت بندی جانبازان در درمان بر فرض وقوع هم ذره ای از این شیرینی نخواهد کاست خصوصا زمانیکه بدانیم طبق آمار تعداد جانبازان قطع نخاع کشور به دو هزار نفر هم نمی رسد در حالی که تعداد معلولان قطع نخاع رقمی بین هفتاد تا نود هزار نفر ذکر شده است. یعنی جانبازان قطع نخاع حداقل یک سی و پنجم معلولان قطع نخاع هستند.آیا خیلی تفاوت هست که شما نفر سی و پنجم باشید که عمل می شوید یا نفرسی و ششم باشید؟
آیا یک جانباز خیلی جای سی و پنج معلول را تنگ می کند؟ یا اشکال در فرض شماست ؟
در این که تحمل معلولیت یا صندلی چرخدار برای یک معلول سخت تر از یک جانباز است شکی نیست و اینکه معیارهای علمی و فنی ملاک اولویت بندی قرار گیرد تردیدی نیست اما فکر نمی کنید به عنوان یک مجری فرهنگی و یک جانباز و یک فرد رسانه ای وظیفه دارید اولویت های فرهنگی و ارزشی را بهتر رصد کنید و دقیقتر تببین نمایید ؟
پس می بینید که بحث اولویت بندی نوبت درمان جانبازان از اساس فاقد موضوعیت است و مصاحبه جنابعالی بیشتر یک عمل شتابزده و مصداق یک دفاع بد از حریم ایثار است.
امیدوارم بدون آنکه رنجشی در دل احدی خصوصا عزیزان معلول ایجاد کرده باشم صرفا به خاطر جلوگیری از انحراف اذهان و انجام وظیفه توانسته باشم دلایلی بر رد فرضیه ناعادلانه بودن اولویت بندی درمان جانبازان اقامه کرده باشم. موضوعی که ورود به آن سخت و پرداخت آن ملال آور و خروج ازآن گس است و بیشتر شبیه هیاهوی بسیار برای هیچ است. باز امیدوارم که در نقد مصاحبه جنابعالی به خطا نرفته باشم و انصاف را رعایت کرده باشم.
درآخر ضمن تبریک دوباره به دانشمندان ایرانی و درخواست پوزش از کلیه معلولان و طلب سلامتی برای کلیه بیماران ضایعات نخاعی سخن را با این جمله به پایان می برم که اولویت جانبازان در نوبت درمان ضایعات نخاعی نه تنها عین عدالت که تکریم مقام والای ایثار است.
متاسفانه جهتگیری تبلیغات رسمی در سالیان گذشته به گونهای بوده که از ایثارگران و جانبازان عزیز ما چهرههایی زیاده خواه و دنیا طلب ساخته است و ما برای تکریم و اعزاز ایثارگرانی که در بهترین مقطع سنی زندگی، هستیشان را کف دست گذاشتند و پا به میدان خطر گذاشتند وظیفه داریم این رویکرد ناصواب را در جریان رسانهایمان اصلاح کنیم. |
جانبازان عزیز ما با بنده هم عقیده هستند و از این جهت که صرفا جانباز هستند هیچ اولویتی برای خودشان قائل نیستند و بلکه برعکس اگر بنابر اولویت گذاری باشد بر اساس همان نگاه ایثارگرانهای که دارند قطعا سایر مبتلایان به ضایعه نخاعی را به خودشان ترجیح میدهند |
روز دوشنبه 29/3 /1385شهردار منطقه یک تهران ملاقات عمومی دارد ؛ جانباز قطع نخاعی و شیمیایی جنگ تحمیلی با بیش از 70% از کار افتادگی ، با وقت قبلی و شماره نوبت 29 وارد شهرداری می شود .شهرداری پله دارد ؛ جانباز ویلچر دارد ؛ شهرداری آسانسور ندارد . ( بجز آسانسوری که مستقیماً به اتاق خواب شهردار می رود و مخصوص است )
یک نفر کمک می کند ، جانباز به طبقه اول می رسد ؛ در بعضی از اتاقها باز است ؛ ببخشید قربان، محل ملاقات با شهردار کجاست ؟ درطبقه تحتانی ؟!
یک نفر کمک می کند ؛ جانباز به زیرزمین شهرداری می رسد .
ببخشید آقا ، محل ملاقات عمومی با شهردار محترم کجاست ؟ طبقه سوم ؟!!
جانباز در طبقه سوم شهرداری است . چند نفر کمک کرده اند ؟!
ملاقات عمومی شهردار زود تر از موعد تمام شده است .
رفت وآمد برای جانباز سخت است ، کارش هم با شهردار کوتاه است؛ فکر می کند بهتر است منتظر بماند، روح او با انتظار خو گرفته است ؛ از کربلای پنج تا آن روز 20 سال می شود که منتظر است !
20 سال روی ویلچر ، 20 سال روی تخت آسایشگاه جانبازان ، 20 سال با زخم ، 20 سال با درد ، یکه و تنها ، اما همواره با امید ، همواره با اعتقاد ، همیشه با لبخند .
بیش از چهار ساعت ونیم بلا تکلیفی دراتاق شهردارکه برای او زمان زیادی نیست!
هر چند جسمش ناتوان است وکنترل ادرار ومدفوعش هم با دستگاه فرستنده وگیرنده !
هر چند درون تمام بدنش سیم کشی شده و مثل آدم آهنی کار می کند .
هر چند بجز دو دست و سر و گردنش در باقی اندام خود حس ندارد و فلج است .
و هر چند ...
صبرش زیاد است ، تحملش بیش از اینهاست .
اما تحمل بی احترامی و عدم پاسخگویی مسئولان به مردم را ندارد .
نمی تواند ببیند که رفتار ناپسند عده ای که امروز پشت میزها نشسته اند ، ثمره خون پاک شهیدانی که دیروز پشت خاکریز ها جان می دادند را ضایع کند .
برادر خودش هم شهید شده است ، هر دوشان بسیجی بودند و در خط مقدم جبهه ها از جان ومال و ناموس مردم ، خاک و شرف میهن وعزت اسلام دفاع می کردند.
از مسئول دفتر شهردار می پرسد که چرا تکلیف مردم را روشن نمی کنید ؟ آیا اصلاً به شهردار اطلاع داده اید که مردم ساعت هاست منتظرند ؟ و ...
همان پاسخ های تکراری: "نمی دانیم، نمی توانیم، نمی شود، شاید شهردار خواب باشند، شاید مشغول صرف نهار و شاید هم جلسه داشته باشند، به هر حال ما نمی دانیم، نمی توانیم ، نمی شود و ...
نگاهش به مردم می افتد : چهره های در هم رفته ، سرهایی که از روی ناراحتی تکان تکان می خورند و جملاتی که در زیر لبها گفته می شود و ...
کاری باید کرد ، چیزی باید گفت ؛
می گوید اگر شما نمی توانید به شهردار بگویید ، کنار روید تا من به ایشان اطلاع دهم ؛
این را می گوید و به سمت در اتاق شهردار می رود ؛
همان مسئول دفتر اولین کسی است که او و ویلچرش را به عقب می راند ؛
دستش به دستگیره در اتاق شهردار رسیده است ؛ ماموران اجرائیات شهرداری هم هجوم می آورند !
صدا می زند : آقای شهردار ، آقای شهردار ...
یا صدای او ضعیف است و یا گوش های آقای شهردار... ؟!!
فشار ها بر او افزایش می یابد ، بدن فلجش از روی ویلچر محکم به زمین می خورد ، ویلچر او روی سنگ فرش اتاق شهردار لیز خورده و می رود ، همچنان دستش به دستگیره دراتاق شهردار است، لحظاتی بعد که بدن فلج او را مثل جارو بر روی زمین شهرداری می کشند، هنوز دستگیره اتاق شهردار در دستانش است .
جانباز ، سیّد است . ایّام فاطمیه است .
صورتجلسه ای تنظیم می شود : ایراد خسارت به دراتاق شهردار ، درگیری با مامورین شهرداری در حین انجام وظیفه ؟!! جانباز را به اسارت می برند !
کلانتری 101 تجریش ؛ سردار ... هم که اتفاقا همشهری شهردار منطقه و منصوب شهردار فعلی تهران است با کلانتری تماس می گیرد ! " ان شا ا... برای انجام وظیفه ! "
در دادسرا با سپردن وثیقه آزاد می شود ....
وقتی به آسایشگاه جانبازان بقیه ا... الاعظم می رسد ، سرش خیلی درد می کند ، چون قطع نخاع است سایر اندامش حس ندارد که درد کند .
پرستار بخش می آید ، فشار خونش بالای 19 روی 12 است . به جای ادرار خون دفع می کند ، کلیه هایش خونریزی کرده است ، باید به اورژانس بیمارستان ساسان اعزام شود و ...
اکنون حال این جانباز خوب نیست...
منبع: سایت عدالتخانه
فریادی در سکوت
در روز جمعه ۵/۱۲/۸۴ جمعی از جانبازان تهرانی با درصد بالای مجروحیت در خیابان جشنواره واقع در تهرانپارس گردهم آمدند تا با برگزاری مسابقه ویلچیر رانی و برپایی تجمعی از جانبازان مراتب اعتراض خود را یه روند برخورد دوگانه و تبعیض آمیز غرب و آمریکا با پرونده هسته ای ایران اعلان دارند وهمه با هم فریاد کنند:
انرژی هسته ای حق مسلم ماست
با همه رنج و مشقتی که برادران جانباز برای برپایی این مراسم تحمل کردند اما هزاران افسوس که هیچ انعکاس در رسانه های خبری و جامعه پیدا نکرد هیچیک از رسانه های خبری و خبرگزاری هاگزارش و خبری از این اقدام جالب جانبازان منتشر نکردند.
البته بجز خبرگزاری گمنام حیات (وابسته به بنیاد شهید) و سایت بنیاد شهید.
راستی نمی دانم از دست چه کسی باید تاسف خورد
ما که به بنیاد شهید و روابط عمومی معظمش دست مریزاد می گویم
واقعا که خسته نباشید!!!
ساقی فرخ رخ من جام چو گلنار بده | بهر من ار میندهی بهر دل یار بده | |
ساقی دلدار تویی چاره بیمار تویی | شربت شادی و شفا زود به بیماربده |
بیا بیا که چو آب حیات درخوردی | بیا بیا که شفا و دوای هر دردی | |
بیا بیا که گلستان ثنات میگوید | بیا بیا بنما کز کجاش پروردی | |
بیا بیا که به بیمارخانه بیقدمت | نمیرود ز رخ هیچ خستهای زردی | |
برآ برآ هله ای آفتاب چون بیتو | نمیرود ز هوا هیچ تلخی و سردی | |
برآ برآ هله ای مه که حیف بسیارست | که دیدهها همه گریان و تو در این گردی | |
بیا بیا که ولی نعمت همه کونی | که مخلص دل حیران و مهره نردی | |
بیا بیا و بیاموز بنده خود را | که در امامت و تعلیم و آگهی فردی |