روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

روزنوشت های جانبازی

دست نوشته های یک جانباز وبگرد

یکی از اهالی کوچه غربت در آستانه پرواز

 

این چکاوک آواز وداع سر داده است ، دعا کنید از ما نگریزد

خبرگزاری مهر - گروه دفاع مقدس : مالک عباسی جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس که تصاویری از او چندی پیش در گزارش‌های تصویری «کوچه غربت - پلاک 5»منتشر شد ، هم اکنون بار بربسته و عزم سفر کرده است. می‌گویند می‌خواهد برود . بیایید دعا کنیم خداوند ما را از برکت حضورش محروم نکند. دعا کنیم بماند .

به گزارش گروه دفاع مقدس خبرگزاری مهر مالک عباسی جانباز شیمیایی دوران دفاع مقدس که در پی وخامت حالش در بیمارستان بستری شده بود ، پیش از ظهر امروز به حال اغما رفت

می دانم که زبان حال برادر جانبازم اینست:

مرا بالی است از پرواز مانده

قدمهایی در آغاز مانده

شهیدان دستهایم را بگیرید

منم همراه از ره بازمانده

(شعر از سید عبداله حسینی)

اما دست دعا بر می داریم و می گویم:

خدایا این لاله سرخ ما را پرپر مکن

الهی آمین

 

حکایت نان خورها و نان آورها

 

 

حکایت نان خورها و نان آورها

یادداشت روز کیهان

به قلم برادر جانباز قدرت اله رحمانی

دعوای دوران سازندگی دعوای «توسعه - عدالت» بود. توسعه گرایان - که برمصدر امور بودند- ثروت آفرینی را وظیفه خود می انگاشتند و ظهور نسل جدید ثروتمندان را نتیجه طبیعی ثروت آفرینی. می گفتند نگران فقرا نباید بود. دوران فربهی فقیران هم خواهد رسید ظاهراً قرار بود وقتی ثروتمندان سیر شدند از سرریز ثروتشان، تهیدستان نیز ارتزاق کنند و کم کم پا بگیرند. می گفتند حالا وقت عدالت ورزی نیست. چیزی نداریم که به عدالت تقسیم کنیم. ما فقط به تولید ثروت می اندیشیم و بس...


و چنین شد که مصیبت های توسعه بدون عدالت به سرعت دامن دولت و ملت را گرفت. ویژه خواری متنفذان و - به تعبیر رهبر معظم انقلاب- «دست و پاداران» رسم رایج شد. سالاری سرمایه و پول و پارتی برگشت. طبقه جدید سرمایه داران شکل گرفت و شکاف فقیر و غنی به دره ای عمیق و پرنشدنی مبدل گشت. قبح طبقاتی کردن جامعه که فرو ریخت سبک زندگی دولتمردان هم عوض شد تا دیگر تافته جدا بافتگی عیب و عار نباشد. اشرافی گری و تجمل پرستی- که از برکت ساده زیستی سردمداران انقلاب از جامعه رخت بربسته بود- اعاده شد و یکسره بر یک رنگی مردم و مسئولان خط بطلان کشید تا آنجا که امیر عدالت پیشه انقلاب در ملاء عام بر سر کارگزارانش فریاد برآورد:

«من و شما همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکی از شماها معلم بود. یکی دانشجو بود. یکی طلبه بود. یکی منبری بود. همه مان اینطوری بودیم. اما حالا مثل عروسی اشراف عروسی بگیریم. مثل خانه اشراف خانه درست کنیم. مثل حرکت اشراف در خیابان ها حرکت کنیم. اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آنها فقط ریش شان تراشیده بود ولی ما ریش مان را گذاشته ایم، همین کافی است!؟... اندازه نگه دارید. دولت مخارجش زیاد و سنگین است. اگر مبلغی از مخارج دولت عبارت از تغییر دکوراسیون اتاق مدیر کل و معاون وزیر و وزیر و فلان مسئول قضایی و فلان مسئول در بخش های گوناگون دیگر باشد، این جرم و خطا است... برای این کارها حد بگذارید. دستگاه ها باید بخشنامه کنند و در مورد این تغییر دکوراسیون ها و تغییر خانه ها و خرج های اضافی حدی معین بکنند... گاهی از جاهایی گزارش های نومیدکننده ای می رسد و در برخی موارد انسان واقعاً عرق شرم بر پیشانی اش می نشیند. سؤال می کنیم که چرا ماشین لوکس و نو و مدل بالا؟ می گویند اشکال امنیتی داریم! چه اشکال امنیتی!؟ آقایان مسئول در شورای امنیت کشور یا جاهای دیگر بنشینند معین کنند و مسئله را در جایی ببرند، من هم اگر باید دخالت کنم، بگویید در جایی دخالت کنم. این چه وضعی است که همین طور بی حساب و کتاب جلوی هر وزارتخانه و اداره ای ده ها ماشین به رنگ های گوناگون متعلق به مسئولان آن جا به چشم می خورد!؟ چه کسی چنین چیزی را گفته است؟... به حد ضرورت اکتفا کنید و اندازه نگه دارید. اینها ما را از مردم دور می کند». (رهبر معظم انقلاب - دیدار با مسئولان و کارگزاران نظام- 23/5/70).


به تاریخ این سخنرانی تکان دهنده دقت کنید! این همه اشرافیت و طاغوتی گری در مدت زمانی کمتر از 2 سال در لایه هایی از نظام پدید آمد و اعتماد مردم را متزلزل کرد. از این دست سخنان عتاب آلود در ماه ها و سال های بعد باز هم از لسان رهبر انقلاب صادر شد اما این رویه مشئوم و فساد انگیز همچنان ادامه یافت تا دولتمردان بیش از پیش از مردم دور شوند. در چنین وضعی توجه جدی دولتیان به مقوله عدالت اجتماعی و معیشت طبقات پائین دست جامعه به شوخی شبیه بود. رهبر انقلاب به کرات توسعه گرایان دولتمند را به تأمین عدالت اجتماعی و توجه به طبقات محروم توصیه کردند اما... آنچه البته به جایی نرسید فریاد عدالت بود. عدالت در دولت سازندگی غریب ماند چون عدالت طلبان نقش چندانی در دولت نداشتند و معلوم بود که در کشمکش نابرابر «توسعه- عدالت» این مردم معیشت طلب تشنه عدالتند که بازنده اصلی خواهند بود.

دوم خرداد ...76 و باز عدالت، عزیز نشد. در بازی دموکراسی باز هم سر عدالت بی کلاه ماند. دوم خرداد مبدل شد به میدان کارزاری نابرابر میان نان خورها و نان آورها. نان آوران در اقلیت بودند. هرنان آوری که فقط یک رأی داشت، 3-4 نان خور بر سر سفره داشت که از قضا آنها هم حق رأی داشتند و احیاناً رأیی خلاف رأی نان آور. چنین بود که خیل لشکر نان خورهای آزادی طلب به آسانی بر جمعیت کم شمار نان آوران معیشت گرا غلبه کرد و خاتمی رئیس جمهور شد.


گذشت و گذشت تا رسید به دوم خرداد ...76 و باز عدالت، عزیز نشد. در بازی دموکراسی باز هم سر عدالت بی کلاه ماند. دوم خرداد مبدل شد به میدان کارزاری نابرابر میان نان خورها و نان آورها. نان آوران در اقلیت بودند. هرنان آوری که فقط یک رأی داشت، 3-4 نان خور بر سر سفره داشت که از قضا آنها هم حق رأی داشتند و احیاناً رأیی خلاف رأی نان آور. چنین بود که خیل لشکر نان خورهای آزادی طلب به آسانی بر جمعیت کم شمار نان آوران معیشت گرا غلبه کرد و خاتمی رئیس جمهور شد؛ مردی که دغدغه های جوانان فارغ از غم نان را فریاد کرده بود. در اوضاع و احوال خاص جامعه ایرانی اواسط دهه هفتاد «آقای خاتمی بالاخره یک چهره جدیدی بود. تعابیر و واژه هایی که او به کار می برد جوان پسند بود. ما یک کشور جوانی هستیم و غالب رای دهندگان ما جوان هستند. ]در آن مقطع[ ما چقدر جوان 15 تا 30 ساله داشتیم. اینها ادبیات جدیدی را می پسندیدند؛ جامعه مدنی، اصلاحات، آزادی و امثال این ها، واژه هایی است که برای جوانان جذابیت دارد... بالاخره این بگیر و ببندها -حتی اگر قانونی هم باشد- با مزاج جوان ها جور در نمی آید. ولی آن مشکلات اصلی و اساسی مردم ارتباط خیلی مستقیمی با قشر جوان ندارد. گرانی و تورم را چه کسی لمس می کند؟ فشارش به چه کسی می آید؟ به پدر خانواده. قشر جوان مستقیماً این فشار را لمس نمی کند. غذا و لباس و استراحت و مکان زندگی اش را پدر تأمین می کند. این گرفتاری ها مال او نیست. او آزادی می خواهد. گرانی روی دوش پدرها و مادرها سنگینی می کند ولی تصمیم گیر و صاحب رأی ]در انتخابات[ بچه ها هستند...» (حجت الاسلام والمسلمین ناطق نوری- مصاحبه با کیهان- 27/11/79).


با رأی «بچه های نان خور» دعوای«توسعه - عدالت» 8 سال دیگر دوام یافت. این بار اما طایفه دیگری از توسعه گرایان بر سریر قدرت بودند؛ طالبان توسعه سیاسی. چنین شد که بازار روزنامه بازی و حزب سازی و قیل و قال سیاسی گرمی گرفت و در این گرماگرم، همان رندان نوکیسه دوران سازندگی، به موازات توسعه سیاسی دولت اصلاحات، به توسعه طول و عرض خود در اقتصاد بیمار کشور کمر همت بستند. بلعیدن تسهیلات بانکی، خریدن شرکت های سودآور دولتی، ثبت کردن شرکت های دولتی- نفتی، انعقاد قراردادهای نفتی و گازی نان و آب دار آن هم دور از چشم اغیار (یعنی نمایندگان مردم در مجلس)- به رغم شبهه مخالفت با قانون اساسی- و دامن گستری قاچاق ارز و کالا از مبادی قانونی و غیر قانونی، همه و همه در عصر توسعه سیاسی توسعه یافت تا به جای توسعه رفاه و معیشت ملت، اسباب توسعه یافتگی «طبقه جدید» تمهید شود.


این یک روی سکه عصر اصلاحات بود. روی دیگر، آبستن حوادث دیگری بود؛ «بچه های نان خور» بزرگ می شدند و کم کم عزم برخاستن از سر سفره پدر می کردند. سودای استقلال و گرفتن سامان و یافتن کسب و کار، دغدغه اول «بچه های دوم خرداد» شده بود. عدالت رنجور بتدریج رنگ و رو می گرفت. انگار خروج از آشیانه عزلت را اراده کرده بود. در روزهای منتهی به ایام انتخابات 84 همه چیز از بیرون شدن عدالت از حصار غربت حکایت می کند. «بچه های صاحب رأی» آفریننده دوم خرداد همچنان جمعیت غالب و تعیین کننده سرنوشت کشورند. با این تفاوت که حالا دیگر «نان خور» نیستند. به سن نان آوری رسیده اند. مزه آزادی های دوم خردادی را هم چشیده اند، اما اکنون لنگ معیشت اند و عطشناک عدالت.

خاتمی و احمدی نژاد هر دو بر آمده از آراء همان «بچه ها»یی هستند که - به قول رقیب خاتمی در دوم خرداد 76- آرزومند آزادی بودند و بی خیال عدالت، و در سوم تیر 84 به هیئت عصیانگران علیه اشرافیت و تبختر و تبعیض و فساد و فاصله طبقاتی درآمدند.  همان بچه ها، امروز همدست و هم داستان با پدران، صندوق ها را از دغدغه معیشت پر کردند تا سرانجام پس از سالها کشمکش، عدالت در صدر نشیند و عدالت پیشگان عزیز شوند...

آری، خاتمی و احمدی نژاد هر دو بر آمده از آراء همان «بچه ها»یی هستند که - به قول رقیب خاتمی در دوم خرداد 76- آرزومند آزادی بودند و بی خیال عدالت، و در سوم تیر 84 به هیئت عصیانگران علیه اشرافیت و تبختر و تبعیض و فساد و فاصله طبقاتی درآمدند. بچه های پرشمار آن روز از سرسفره پدران بر سر صندوق ها رفتند تا در جدال نابرابر «نان خور- نان آور» پدران کم شمار خود را در بازی دموکراسی مغلوب کنند. همان بچه ها، امروز همدست و هم داستان با پدران، صندوق ها را از دغدغه معیشت پر کردند تا سرانجام پس از سالها کشمکش، عدالت در صدر نشیند و عدالت پیشگان عزیز شوند...



جامعه شناسی توسعه می گوید: توسعه سیاسی و گسترش مشارکت عمومی موکول به تحقق توسعه اقتصادی و به تبع آن حصول حدی از رفاه عمومی است آنچنان که آحاد جامعه برخوردار از اولیات زندگی باشند. در فرآیند توسعه عمومی، رشد شهرنشینی به توسعه آموزش و پرورش می انجامد و توسعه آموزشی به نوبه خود توسعه ارتباطات را در پی می آورد و آنگاه که در سایه توسعه همه جانبه اقتصادی و اجتماعی، جمعیت عمده جامعه در قالب طبقه موسوم به «طبقه متوسط شهری» شکل گرفت و حد پذیرفته شده ای از رفاه ملی تامین شد، جامعه مستعد مشارکت مفید و مؤثر سیاسی خواهد شد.


فرآیند توسعه اقتصادی در ایران پس از دفاع مقدس در بستری از نابسامانی های اجتماعی کلید خورد. در آن دوران، ملغمه ای از محدودیت های اجتماعی- اعم از خواسته و ناخواسته و صحیح و ناصحیح- بخش مهمی از واقعیت های جامعه ایرانی در فصل آغازین توسعه کشور را تشکیل می داد. قشر جوان جامعه که از نظر تعداد بر سایر طبقات سنی غلبه داشت، بطور طبیعی این محدودیت ها را برنمی تافت و در یک واکنش تاریخی به محدودیت های پیش گفته، آزادی های بیشتر اجتماعی را طلب کرد و دوم خرداد را آفرید. شعار توسعه سیاسی و آزادی های اجتماعی در حالی رأی آورد که جامعه هنوز با فقر دست به گریبان بود و چرخ معیشت و آموزش و بهداشت و درمان خیل عظیمی از مردم لنگ می زد.

اگر در پایان دوره دولت عدالت، جوان یاسوجی و ایلامی و بوشهری- که امروز از بیکاری فغان سر داده است- با گردنی برافراشته از کرامت انسانی سخن بگوید و حرمت و حقوق شهروندی را مطالبه کند، اهداف احمدی نژاد به تمامه صورت تحقق گرفته است. توفیق دولت عدالت در پایان دادن به مطالبات مردم نیست، در تغییر ماهوی خواسته هاست. در آن صورت وانهادن قدرت به منتخب پس از خود- ولو پس از 4 سال و نه 8 سال- عین پیروزی است

اگر نرم های پذیرفته شده جامعه شناسی جدید ملاک ارزیابی تحولات سیاسی و اجتماعی باشد، باید از پس دولت هاشمی، دولت احمدی نژاد سر بر می آورد، نه دولت خاتمی. از این رو دولت اصلاحات را- جسارتاً- باید دولت نابجا و زاید به حساب آورد. جامعه ایرانی اکنون در مرحله ماقبل دوم خرداد است؛ جامعه ای در حال توسعه، مستعد پیشرفت و طالب عدالت اجتماعی. اگر توزیع عادلانه فرصت و ثروت میان آحاد ایرانیان دستور کار باشد و عملیات پر کردن شکاف فقیر و غنی چنان شتاب بگیرد که پس از 4 سال پسوند «محروم»- آنچنان که احمدی نژاد آرزو کرده است- از نام مناطق ایران زمین زدوده شود و در یک کلام، اگر «دولت عدالت» چنان مشی کند که در پایان ماموریتش هیچ کس در هیچ گوشه ای از این سرزمین ثروتمند درمانده اولیات زندگی نباشد، آنگاه نوبت به «دولت کرامت» خواهد رسید. اگر در پایان دوره دولت عدالت، جوان یاسوجی و ایلامی و بوشهری- که امروز از بیکاری فغان سر داده است- با گردنی برافراشته از کرامت انسانی سخن بگوید و حرمت و حقوق شهروندی را مطالبه کند، اهداف احمدی نژاد به تمامه صورت تحقق گرفته است. توفیق دولت عدالت در پایان دادن به مطالبات مردم نیست، در تغییر ماهوی خواسته هاست. در آن صورت وانهادن قدرت به منتخب پس از خود- ولو پس از 4 سال و نه 8 سال- عین پیروزی است.
قدرت الله رحمانی

انتصاب معاون کل بنیاد شهید و امور ایثارگران

طی حکمی از سوی معاون رئیس جمهور و رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران: محسن انصاری معاون کل بنیاد شهید و امور ایثارگران شد

محسن انصاری

به گزارش سایت ایثار سردار محسن انصاری از سوی دکتر دهقان بسمت معاون کل بنیاد شهید و امور ایثارگران منصوب شد.

سردار انصاری پیش از این معاون راهنمایی و رانندگی  نیروی انتظامی بوده اند.

برای ایشان آرزوی موفقیت داریم و امیدواریم که در سمت جدید بتوانند رضایت قشر ایثارگران جامعه را جلب کنند که یقینا رضایت خداوند نیز در آنست.

دستگاه‌های اجرایی موظف به ارائه گزارش نحوه خدمت رسانی به ایثارگر

 

با ابلاغ معاون اول رئیس جمهور؛

دستگاه‌های اجرایی موظف به ارائه گزارش نحوه خدمت رسانی به ایثارگران شدند

برگزاری فارس: معاون اول رئیس جمهوری با ابلاغ بخشنامه‌ای تمام دستگاه‌های اجرایی را موظف کرد که هر شش ماه یکبار گزارش عملکرد نحوه خدمت رسانی به خانواده شهدا و ایثارگران را ارائه دهند

به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دولت ،متن بخشنامه‌ پرویز داودی که با شماره 587290 به تمام وزارتخانه ها ،‌سازمان ها،‌موسسات،شرکت‌های دولتی،‌نهادهای انقلاب اسلامی و استانداری‌های سراسر کشور ابلاغ شده است به این شرح است :
از آنجا که اعتلا و تثبیت فرهنگ ایثار و ایثارگری و رعایت شئونات و حقوق خانواده معظم شهدا و ایثارگران یکی از اهداف و امور مورد توجه دولت است،لذا تمام دستگاه‌های اجرایی مکلف‌اند:
1-نسبت به اجرای دقیق و کامل تمامی قوانین و مقررات مربوط به خانواده ‌معظم شاهد و ایثارگران حسب وظایف محوله اقدام کنند.
2-هر شش ماه یکبار گزارش عملکرد ارایه خدمات به خانواده معظم شاهد و ایثارگران را با تایید بالاترین مقام دستگاه به بنیاد شهید و امور ایثارگران ارسال کنند.
3-بنیاد شهید و امور ایثارگران گزارش عملکرد خود و سایر دستگاه‌های مشمول را هر سال یکبار به دولت تقدیم کند

وصیت نامه وبلاگی جانباز شیمیایی شهید (۲)

 

وصیت نامه وبلاگی جانباز شیمیایی شهید

قسمت دوم

رنج من از گاز خردلی که در سالیان گذشته در درون من می خرامید و مرا ذوب میکرد نیست . من از مردمم گلایه دارم . مردمی که به خاطرشان زندگی کردم و حالا می میرم . آنها بی معرفتی کردند . حق ما این نبود . حالا که نیستم میتوانم بی ترس از ریا فریاد کنم . اینجا و حالا نگویم کی بگویم ؟ خوشا به مرام و معرفت دشمن که تنها ما را میهمان یک لقمه خردل کرد و رفت . از آنها گلایه ای نیست

آدمی را با زخمهایش و دردهایش و دغدغه هایش میشناسند . امپراطور نگرانیهایش را هم با خودش می برد . هماره در طول زندگیم زنان را مظلوم یافتم . مادرم و خواهرانم و دیگرانی که میشناختم شانه هایش از بار سنگین زن بودن خمیده بود . تاریخی که به اینان جفا کرد . زمانه ای که زنان را تبدیل به ابزارهای خود ساخت و با هزاران شعار جذاب  زنجیرهای اسارت را بر پایشان محکم تر کرد . توصیه میکنم که حداقل شما بنا را بر این بگذارید که خارج از فرهنگ منحرف و غلط این کشور در احقاق حقوق از دسته رفته اشان بکوشید . منزلت زن شان خداست . آفرینش و خلق کردن از صفات خداوند است که به زنان امانت داد . و این بزرگترین ودیعه خدا در میان ما انسانهاست . یادتان باشد که عشق بالاترین درجه حیات است و عاشقی اوج پرواز آدمی . عاشقانه بودن را بخواهید . دلتان برای کسی باشد که صادقانه با او رفتار کرده اید . هرگز از شکستهای عاطفی سرخورده نباشید . خصلت عشق نرسیدن است و جوهره آن فراق . دم خود عاشقی را گرم . هر زمان که عاشق بودم جهانم زیباتر بود . نگاهم شفاف تر و دلم پاک تر . ریسمانی که ما را به دنیا متصل می کند عشق است . قلب زخمی عاشق را خدا دوست دارد . اشگهایش در فراق یار . ناله ها و مویه هایش در دلتنگیهای حسرت خیز . نگاه پریشانش به امتداد غروب تقدیر و همه و همه نزد خداوند عزیز و محترم است . روزهای عاشقی بدانید که جهان مال شماست . خوشا به عشق . خوشا به عاشقی .

آنچه مرا بیش از پیش آزرد و مهمترین نگرانی و دغدغه ام بود  نه دردها و رنجهای جسمانی که  شبهای بسیاری از درد نخوابیدم . روزهای بیشماری خودم را در اتاقی زندانی کردم تا کسی ناله های مرا نشنود . و امروز میتوانم به جرات بگویم که هیچ کس جز بهارم دردهای مرا ندید وصدای ناله ام را نشنید و برای همین به قولی که آن روزها به دوستانم دادم وفا کردم . ( قرار ما این بود ...اگر شهید شدیم هوای دیگران را داشته باشیم ...اگر زخمی شدیم ...هرگز اجازه ندهیم مردم صدای ناله ما بشنوند و دلشان برای ما بسوزد که دلسوزی بر ما حرام است و اگر سالم ماندیم همیشه خدا را شکر کنیم و قدر سلامتیمان را بدانیم )

رنج من از گاز خردلی که در سالیان گذشته در درون من می خرامید و مرا ذوب میکرد نیست . من از مردمم گلایه دارم . مردمی که به خاطرشان زندگی کردم و حالا می میرم . آنها بی معرفتی کردند . حق ما این نبود . حالا که نیستم میتوانم بی ترس از ریا فریاد کنم . اینجا و حالا نگویم کی بگویم ؟ خوشا به مرام و معرفت دشمن که تنها ما را میهمان یک لقمه خردل کرد و رفت . از آنها گلایه ای نیست .

 

روزی که میرفتم . گلریزان بود . مردم گروه گروه در خیابانها به بدرقه ما آمده بودند . اسفند و نقل و شیرینی و اشگ حسرت بدرقه راه ما بود . آن روز یادم هست صدها نفر به نوبت صورت نوجوانی مرا بوسیدند و من با آن بوسه ها به خاکریزها رفتم . دوستان و یارانم نیز اینگونه به جبهه آمده بودند . ایستادیم و جنگیدیم . برای حفظ خاکمان . برای اینکه یک متر از این زمین زیر پای عرب جماعت نباشد . برای اینکه میترسیدیم که ناموس خواهران و مادرانمان به تاراج رود . این کابوس ترسناکی بود . پس ماندیم . بهترین دوستانم رفتند . نمیدانم تا حالا دیده اید کسی که تا جانتان دوستش دارید جلوی چشمتان پرپر شود و برود ؟ تا حالا شده کسی دستتان را بگیرد و لرز مرگ تمام جسمش را بگیرد و تو هم همراه با او بلرزی تا آرام گیرد . تا آرام گیری ؟ اما صبر کردیم . با خودم می گفتم این تکلیف ماست . این تقدیر ماست .

 

 اما روزی که بازگشتم . تاکسی که مرا از ترمینال جنوب تا خانه ام آورد 100 تومان بیشتر گرفت . چون می گفت باید ماشینش را ببرد کارواش . گرد و غبار لباس خاکی من را میخواست بشوید !!!

همان روز باید می فهمیدم که چه اتفاقی افتاده ...اما طول کشید ...زمان لازم بود ...همین چندی پیش آژانس گرفته بودم تا بروم جائی ..راننده پسر جوانی بود که حتی خاطره آژیر خطر را هم در ذهن نداشت . ریه هایم به خاطر هوای بد تحریک شد و سرفه ها به من حمله کردند . از حالم سوال کرد . ( کم پیش می آید که وضعیت جسمانیم را برای کسی توضیح بدهم ...اما آن شب انگار کسی دیگر با زبان من گفت ...گوئی قرار بود من چیزی را درک کنم و بفهمم با تمام وجود ) گفتم که جانباز شیمیائی هستم و نگران نباشد و این حالم طبیعی است . سکوت کرد ...به سرعت ظبط ماشینش را خاموش کرد و خودش را جمع و جور نمود ...وارد اتوبان که شدیم ...حالم بدتر شد ...سرفه ها امانم را بریده بودند ...ایستاد و مرا پیاده کرد و گفت که ممکن است حالم بهم بخورد و ماشینش کثیف شود و او چندشش میشود ...و...رفت ...من تنها در شبی سرد ..کنار اتوبان ایستاده بودم و با خودم فکر میکردم که : چرا ؟ پدر و مادر او مگر از ما برایش نگفته اند ؟ معلمانش چه ؟ ...

 

 

البته من و دیگران به خاطر توجه و قدرشناسی مردم نرفتیم که امروز طلبکار باشیم که تاج به سرمان بگذارند ...نه ..ما وظیف خود را انجام دادیم ...معامله ما با دیگری بود و سودش را هم می بریم ...اما وظیفه دیگران چه میشود ؟ من همه هراسم از مردمی است که چه زود همه چیز را فراموش کرد . فرزندان خود را به وقت نیاز در برابر آتش فرستاد ...و حالا حتی از یادآوری آن روزها هم ابا دارد ...درد من گدائی محبت از مردم نیست ...محبت واقعی از سوی خداست که به اندازه کافی و حتی بیش از ظرفیت به من ارزانی داشته و شاکرم ..من میخواهم بدانم که فرزندان ما چرا اینگونه تلخ با ما برخورد کردند ..من نگران آینده آنانم ..میترسم که مفهوم آدمیت گم شود ...ما همیشه غربیها را متهم میکنیم به خشونت و نداشتن مهر خانوادگی و اجتماعی ...ما که از عرفان شرق بهره گرفته ایم ...و اگر تمدن نداریم معرفت داریم ...و ادعای خوب بودنمان تمام دنیا را گرفته ...چکار کردیم برای فرزندانی که جانشان را برای سلامتی ما دادند ؟ باور کنید دوستان ...این که میگویم اغراق نیست ...

 

پرستاران و پزشکان غرب ( مدتی در بیمارستانی در آلمان بستری بودم ) صدها برابر به من محبت بیشتری داشتند تا پرستاران و پزشکان وطنم ...پارسال که در بیمارستان بستری بودم ...با آنکه من خود پزشکم ...اما چنان سخت و بی رحم و با خشونت با ما برخورد شد که من به این نتیجه رسیدم که مردم ما را فراموش نکرده اند بلکه ما را به عنوان دشمنان اصلی خود بازشناخته اند ..

 

.در آلمان پرستاری بود که تا دیر وقت و حتی بعد از ساعت کاریش می ماند و کارهای مرا انجام می داد . چنان با من برخورد میکرد که من هیچ وقت در مقابل او حس بدی نداشتم و با خیال راحت مشکلات جسمانیم را می گفتم وقتی از او دلیل این همه محبت را پرسیدم . جواب داد : شما در سن کم و نوجوانی برای مردمت و کشورت جانت را به دست گرفتی ..تو یک قهرمانی و برای همه مردم جهان قابل احترام ...اما در همین بیمارستان ......سه شب و روز تشنگی را به جان خریدم و آب نخوردم ...میترسیدم که آب و غذا بخورم و بعد مجبور به دفع آن شوم ...تشنگی و گرسنگی را آسان تر از دیدن چهره و غر زدنها و توهینهای پرستاران میدانستم ...

 

عزیزان من ..سیاست و مذهب را به این بحث مخلوط نکنیم ...فرزندان این کشور بودند شهدا ! ...قهرمانان این کشورند جانبازان ! ...قدر اینها را بدانید ...اینان با عشق به شما رفتند ...با عشق به شما ..باور آنها باور خودتان است ...فرهنگ سازی آنان ...یعنی ایجاد فرهنگ وطن پرستی ...احیای غرور ملی ...امید به اینکه روزی برسد که هیچ جانبازی از جانباز بودنش خجالت نکشد ...خدا نیاورد روزی را که رزمنده ای از رزمش پشیمان باشد ...آن روز روز مرگ ملت ماست ...بیائید دست به دست یکدیگر بدهید ..باید از یک جائی شروع شود ...همین وبلاگ ...سرزمین آبهای همیشه آبی میتواند میعادگاه پیمان شما باشد ...عهد ببندید که برای حفظ و حراست فرهنگ و ارزشهای کشورتان کوشا باشید ...به خودتان بگوئید ...بعد به دیگران ...زندگی کنید ...خوش باشید ...لذت ببرید ...اما فراموشکار نباشید ...قدر شناسی را یاد بگیرید و یاد بدهید ...

 

 

رزمندگان و سربازانی که در طول هشت سال برای بقای اندیشه آزادگی و حفظ تمامیت خاک مقدس ایران عزیزمان تا پای جان رفتند ..قهرمانان واقعی و ابدی این کشورند ...اجازه ندهید مرور زمان و مشگلات زندگی و مسائل سیاسی و اجتماعی یاد آنان را غبار بگیرد ...دنیای مجازی که به اعتقادم محلی است که همه میتوانند آزادانه تفکرات و مرامهای خود را انتشار دهند بهترین وسیله و رسانه برای یادآوری خاطره آنان است ...شما دوستان وبلاگ نویسم در ترویج این فرهنگ تکلیف دارید ...آزاده باشید و منصف و قدردان و عاشق ...

 

نمیخواهم بیش از این آزارتان بدهم ...باز هم طبق معمول نوشته من طولانی شد ...به بزرگی خودتان ببخشید ...من دلم برای تک تک شما تنگ میشود ...قرار ما همیشه همینجا ...سرزمین آبهای همیشه آبی را به نفر به نفر شما سپردم ...امانت دار خوبی باشید ...اگر چه دیگر سزار نیست ...اما شما هر کدام امپراطور بزرگی هستید ...و امروز این سرزمین دهها و صدها امپراطور دارد ...

 

شب چهارشنبه ...هر هفته ...شب بزرگی برای من بود و هست ...هر وقت دلم برای شهدا تنگ می شد ..در چنین شبی می رفتم به مسجد مقدس جمکران و نماز امام زمان میخواندم ...و در سجده آخر پس از صد صلوات اسم شهیدی را که دلم برایش تنگ بود ...صد بار میخواندم و بعد دعای توسلی هم ضمیمه میکردم و شب در خواب با آن شهید تا صبح صفا میکردم ...یاد شهدا خود ثوابی بسیار دارد ...حال این افتخار نصیب حقیر هم شد ...بدانید این کمترین همیشه به یادتان است و شما را همانطور که تنهایم نگذاشتید ...تنها نمی گذارم ...

برایتان خوشبختی و موفقیت و زندگی شادی را آرزو دارم ...و حرف آخر :

- سلام ...

 

 

مصرف قرص روانگردان تحت پوشش مراسم مذهبی

 

هشدار

         مصرف قرص روانگردان تحت پوشش مراسم مذهبی

به گزارش سایت"عارف نیوز"از جمله افراد مراجعه کننده، جانبازان دفاع مقدس هستند که به مصرف مواد مخدر روی آورده و قصد ترک اعتیاد دارند

گروهی تحت پوشش هیئت عاشقان قمربنی هاشم (ع) با شناسایی افرادی که اعتیاد به مواد مخدر دارند

( بخصوص شهرستانها ) و مایل به ترک اعتیاد خود هستند، آنها را در محلی جمع کرده و پس از خوراندن قرصهای روانگردان به آنها با عنوان قرصهای ترک اعتیاد اقدام به برگزاری مراسم مذهبی و نوحه خوانی کرده و به مراجعان القا کرده اند که حضرت عباس (ع) و حضرت زهرا سلام الله علیها آنها را شفا خواهد داد. در این مراسم بیشتر مراجعان به علت مسمومیت و عوارض ناشی از مصرف قرصهای مذکور دچار مشکلاتی شده اند.

  به گزارش سایت"عارف نیوز"از جمله افراد مراجعه کننده، جانبازان دفاع مقدس هستند که به مصرف مواد مخدر روی آورده و قصد ترک اعتیاد دارند.

مکان و زمان برگزاری مراسم متغیر است و هزینه ترک برای هر نفر پانصد هزار ریال است. متقاضیان با برقراری تماس تلفنی با شماره همراه معلوم و گفتن اسم رمز « من مسافرم » از نشانی و زمان مراسم مطلع می شوند.

متولیان، مکان برگزاری مراسم را همانند حسینیه تزیین به پارچه های سیاه و سبز می کنند و تمثال منسوب به حضرت عباس (ع) را بر روی یک منبر قرار می دهند.

در هر مراسم حدود چهل تا پنجاه نفر با سنین مختلف شرکت کرده اند.

متولیان در ابتدای ورود، به هر یک از مراجعان یک کپسول خورانده و به آنها گفته اند :

« این قرص باعث می شود سم موجود در بدنتان بیرون رود » سپس به آنها توصیه کرده اند که تا می توانند آب سرد و چای بخورند تا حالت استفراغ به آنها دست بدهد و از طریق سم موجود از بدن آنها بیرون بیاید. بعد از لحظه ای به مصرف کنندگان کپسول، یک حالت نئشگی دست داده به طوری که تا به حال چنین حالی به آنها دست نداده است.

سپس مراسم نوحه سرایی به صورت زنده شروع شده و بعد از آنکه مقداری استراحت می کنند، سپس قرص بعدی را به آنها خورانده و به آنها گفته اند: « این قرص باعث می شود فکر رجوع به مواد مخدر نیز از سرتان بیرون رود ».

 

منبع: عارف نیوز

وصیت نامه وبلاگی جانباز شیمیایی شهید

بخشهایی از وصیت نامه وبلاگی جانباز شیمیایی شهید
 (قسمت اول)
 
 
 

از درون رنج و شادی خویش پر از شوق به سوی تو دست نیاز و خواهش گشوده ام و با تمام قلب پر تمنای خویش تو را می خواهم ای در اوج رویاها تابان، که رنج و شادی فرزندان همزاد مهرند و دوستی از رنج و شادی از دوستی مایه می گیرد و عشق فرزند آن فرخنده دمی ست که رنج و شاید سرشار از التهاب در هم می آمیزند. دستم را بگیر و مرا بپذیر با تمام رنج ها و شادی هایم...!

چه خوش آن دم که در زلال عطوفتت اشک های شوق خویش می شویم و قلبم لبخندش را در تماس نگاه روشن تو باز می یابد، اما دریغ که تو از تبسم اشک آلوده من می رمی و مرا به بلندای رفعت تو راهی نیست. والاترین بوسه های سوزان آرزوهایم ناتوان از پروازند حتی تا آستانه پای تو، و با این همه مرا گریزی نیست از تمنای تو. دستم را بگیر و مرا بپذیر با تمام اشک ها و تبسم هایم...!.

در دلم دروازه های تو به تو بسته ا ست که کلیدش به دست تست. دروازه های قلبم را یکایک بگشا و رازهای روحم را بر من آشکار کن، ای آگاه بر تمام رازهای نهفته در قلبم. ساز روحم در تو آواز خویش را می یابد و ترانه ام در خویش نغمه تو را سر می دهد. سکوتم سرشار از ترنم دلنوازت و آوازم آکنده از سکوت آرام بخش توست. دستم را بگیر و مرا بپذیر با تمام خموشی ها و خروش هایم...!.

من در تو ژرفش و والایش روان خویش می جویم و افشای رازهای درون را، تو در من چه می جویی؟ من در تو آگاهی بر اسرار خویش می یابم و آن آفتاب تابناک که بر سایه های تاریک درونم پرتو می افکند و گرمی و روشنی ام می بخشد. تو در من چه می یابی؟ من در تو در پی سرچشمه سرودها و سکوت هایم ، تو در من در پی چیستی؟ دستم را بگیر و مرا بپذیر با تمام خواهش ها و پویش هایم...!

مرگ همواره با ماست. مرگ همزاد ماست. چه بخواهیم و چه نخواهیم در تمام سفرهای زمینی و آسمانی، و در تمام پرسه زدن های بیرونی و درونی همراه ماست- وچه شفیق رفیقی، و چه نیکو همراهی است- اگر درستش بشناسیم و نیکش دوست بداریم، آنگاه بهترین دوست ماست ، آموزگاری که هزار بار بیشتر و ژرفتر از زندگی به ما درس می آموزد و در ذهن ما تجربه می اندوزد. مرگ نام حقیقی موجودی است که نام مستعار او زندگی ست. از او نهراسیم، با او همساز و همآواز باشیم، آنگاه به حقیقت خواهیم زیست...

یادم هست و از خاطرم نمی رود .روزی که برای اولین بار آمدم اینجا . حالم خوب نبود . حس بدی داشتم . از تکرار و تسلسل زندگیم به ستوه آمده بودم . آدمهای تکراری ...کارهای تکراری ...حرفهای تکراری ...خسته بودم ...خیلی خسته ...به خانه که رسیدم بیشتر دلم گرفت . بغض در گلویم مانده بود . میخواستم گریه کنم اما نمی شد . نمیتوانستم ...و این حالم را بدتر میکرد . رفتم سراغ دفتر تلفن . باید با کسی حرف میزدم . باید یک جوری خودم را از این بار سنگین خلاص میکردم . صفحه الف را باز کردم  و تا آخر دفتر تلفن را خواندم . حس کردم کمی آرام شده ام . دست به صورتم که کشیدم خیس بود . گریه ام هم غریب شده و بی هوای من و اذن من جاری شده بود . دوستان خوبم  همه آنهائی که روزی صدایشان و حرفهایشان من را آرام میکرد . حالا نبودند . رفته بودند . خیلی وقت بود که رفته بودند و من هرگز به خودم اجازه ندادم که تلفنشان را پاک کنم . گاهی هم می شد که شماره یکی را میگرفتم . کسی دیگر . یک غریبه گوشی را برمی داشت . من معذرت میخواستم و قطع میکردم . دلم را خوش کرده بودم به آن بوق انتظار و امید اینکه شاید او بردارد . حسن ... مرتضی...رضا...پویا ...محمد...سید علی ...حسین ...ویکتور...حامد...کامران...کوروش...مجید ...و.... بلند شدم و رفتم سراغ فیلمهایم . فیلم ماه تلخ پولانسکی را انتخاب کردم و تا دقیقه 85 آن نفهمیدم چه شد . نمی دیدم . نمیخواستم ببینم . چشمهایم و گوشهایم از من تبعیت نمی کردند . من چه میخواستم ؟ ...پشت کامپیوتر نشستم و صفحه ایمیلم را باز کردم . پیغام یکی از رفقا بود که بروم و وبلاگش را بخوانم و من رفتم و خواندم و بعد نظراتش را هم مرور کردم . و زد به سرم که من هم یک وبلاگ راه بیاندازم . و بعد اولین نوشته ام را با یک شعر کوتاه آغاز کردم ...در همان هفته اول وبلاگ نویسی دوستان خوبی پیدا کردم ...مطالبشان را میخواندم و آنها نیز مرا مورد لطف خود قرار میدادند ...کاری پیش آمد که باید از تهران بیرون می رفتم . رفتم و آمدم . چند روزی شد . وبلاگم را که باز کردم و صفحه نظرات را که گشودم . دیدم دوستانم نگران من شده اند و چندین بار سراغم را گرفته اند . و این آغاز یک پرسش اساسی برایم شد : آنها چرا دلشان برای من تنگ شده ...؟ برای پاسخ به این سوال باید به دل خودم رجوع میکردم ...باور کردنی نبود ..من نیز آنها را دوست داشتم و دلم برایشان تنگ میشد ...نرم نرم غرقه شدم در روابط و عادت کردم به حضورشان ...نبود آنها مرا نگران میکرد ...اگر دوستی مدتی پیدایش نمی شد دلم میگرفت ...دوستان خود را پیدا کرده بودم و دنیای تازه ای برای خودم خلق کردم ...اگر چه گاهی در سوء تفاهم گرفتار میشدم ...که این هم تبعات این دنیاست ... که باید تحمل کرد ...من هنوز هم بعد از ماهها چشمم به دروازه این سرزمین و وبلاگ مانده تا پیامبر دیوانه بیاید ...

 

 

 ...دنیای بزرگ و کوچکی است ...ولی به هر حال من در آن گم شدم و همین برایم جذاب بود ...خوبان من و رفقا ...قدر این دنیا را بدانید ( مثل اینکه وصیت کردن من هم شروع شد !!!) هیچ کجا مثل اینجا نمیتواند ما را وا دارد که خودمان باشیم و بی هراس از دیگران احساس خود را بازگوئیم ...من در خواب هم نمی دیدم که روزی این حرفها را که در دلم تلنبار شده بود بگویم ...اما به لطف شما گفتم و حالا کمی سبک تر شده ام ...چقدر من حرف داشتم برای گفتن و فرصت نشد ...همیشه از من گله میشد که بلند مینویسم ...باور کنید که کوتاه تر از این قادر نبودم ...من سرشار از گفتن بودم ...دلم برای حرفهای ناگفته ام میسوزد ...اگر در آن دنیا که امروز من در آنجا هستم اینترنت نباشد خیلی دلم میسوزد ...اصلا شاید از مرگ خودم پشیمان هم بشوم ...دفتر یادداشتهای امپراطور را به بهار تحویل دادم... از او میخواهم که آن نوشته ها را به ترتیب در این وبلاگ قرار دهد ...دوستانم بیایند و بخوانند وحتما کامنت بگذارند که من میخوانم و یقین بدانید که پاسخ میدهم ...دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد ...این وبلاگ نباید تعطیل شود به هر قیمتی باید آن را حفظ کنید ... همراه نوشته های من دیگران بیایند و بنویسند  ...پیشنهاد میکنم که هر هفته دو نوشته در این وبلاگ قرار گیرد ..یکی از نوشته های من و یکی هم از نوشته های دوستانم ...مسولیت این زحمت و جمع آوری مطالب هم با بهار خوبم ...

....محمد بغض ترکیده ...یادت باشد که هنوز هم من متقاعد نشده ام ...خودت هم میدانی که تو را چقدر دوست دارم و تا چه اندازه از هم کلامی با تو لذت میبرم ...من تو را به نمایندگی از نسلت که همیشه سنگ اونها رو به سینه میزدی دوست دارم ...تو هم بیا به نمایندگی از نسل پر شورت کمی هم به ما عنایت داشته باش ...ما از شما فقط کمی توجه طلبکاریم ...حرفهای تو رو همیشه به خاطر خواهم داشت ...اما رفیق ...تو من بدهکاری ..خیلی هم بدهکاری ...به من صد تا داستان درجه یک ...یک وبلاگ پر مخاطب...به اندازه یک عمر خاطره ...هزاران نوشته که باید در باب شهدا و جانبازان باشد ...و چند نوشته برای همین وبلاگ ..بدهکاری ...بدهکاری...و نمیتونی از این بدهی فرار کنی ..نمیخوای که نصفه شبی بیام تو خوابت و خواب خوبتو خراب کنم ؟

 ...یه مسافر عزیزم ...یادت باشد که من مهم نیستم ...سزار کسی نیست ...اصل اندیشه و تفکر ماست که قبلا هم برایت گفته ام ...میراث من برای تو تنها حس غربتی است که دارم ...اگر بدانی که این روزها و سالی که گذشت چقدر غریب بودم ...اگر بدانی ...از تو میخواهم که تلاش و همتت بر این باشد که این غبار غربت را از تصویر من و دیگران بزدائی ...تکلیف تو روشن است ...ارائه یک تصویر واقعی از رزمندگان و دلیران و قهرمانان این کشور ...خیلیها دارند با بهانه حفظ ارزشهای دفاع مقدس تیشه به ریشه فرهنگ مقدس ترین دوره تاریخی کشورمان میزنند ...از تو میخواهم به سهم خودت در برابر این هجوم ناجوانمردانه مقابله کنی و در راه فرهنگ سازی بسیجی واقعی این مرز و بوم با همه جان و مال و توانت جهاد کنی ... وقتی از گردنه کوزران بعد از مرصاد آمدم تهران تا به امروز بیقرارم .و هر روز که گذشت بیشتر در این شهر احساس غریبه بودن داشتم . باورت باشد که در همین روزهای گذشته وقتی در خیابان قدم میزدم خوب به چشمان مردم نگاه میکردم . دریغ از یک نگاه آشنا . دریغ از یک هوای تازه . چرا اینگونه شد ؟ چه کسی مقصر است ؟ چند سال پیش رفته بودم آلمان ...مصادف شد با یکی از سالگردهای جنگ جهانی دوم که البته در آن آلمان و سربازانش نیروهای متخاصم و دشمنان بشیریت به حساب می آیند . اما اگر بدانی مردم برای آن سربازان متجاوز چه کردند ...شهر را آذین بسته بودند . در هر خیابان و کوچه که میرفتی پر بود از عکس سربازان و مردم با جان و دل در مراسم مربوط به آنها شرکت می کردند . چند سرباز آن دوره که امروز پیر و فرتوت بودند توسط مردم به نشانه قدردانی از دیگر سربازان مورد تکریم و احترام قرار گرفتند . مردم دست و صورت آنها را غرقه بوسه می کردند ...اما من که متخاصم نبودم ؟ من و دیگران عاشقانه دفاع کردیم ...فقط دفاع کردیم ...اما امروز گاهی احساس میکنم که مردم به من به صورت یک دشمن نگاه می کنند . و این دردناک ترین بخش زندگی من بود ...مسافر خوبم ...فاصله من با نسل امروز عمیق و طولانی شده است و با هم حتی نمیتوانیم حرف بزنیم ...تو که جدال کلامی من با محمد را هنوز به خاطر داری ؟ ...تو و محمد و دیگران باید کاری بکنید ...باید چهره واقعی ما را مردم ببینند ...در طول سالیان گذشته با دوستان آن دوره هر هفته گرد هم می آمدیم و فقط به حال و روزمان گریه می کردیم ...این غربت نیست ؟ این ظلم نیست ؟ این نامردی و بی مرامی و بی معرفتی نیست ؟ ..کاری بکنید ...کاری بکنید ...اجازه ندهید که تاریخ بی رحم خاطره ما را ببلعد ...یه مسافر مهربانم ...میدانم که خیلی دلت میخواست با این حقیر خارج از این دنیای مجازی ارتباطی برقرار کنی ...خوب من !....اگر کمی دقت کنی مرا خواهی یافت ..من دقیقا کنار توام... در قلبت ...در روحت...در اندیشه ات ...در نفسهایت ...سزار نماینده نسلی است که یاد گرفته در سکوت و گمنامی حرکت کند و زندگی کند و بمیرد ...اجازه بده من همچون رفقایم غریب بمانیم ...که این غربت برایمان از هر چیزی در این جهان عزیزتر است ... تو یه مسافر عزیزم برای من حکم همسنگرانم را داری که میتوانم تمام زندگیم را به تو بسپارم و بروم . تنها در زندگیم هم رزم هایم بودند که چنین قابلیتی را داشتند . امانت دارانی بزرگ . کسانی که کشورمان را در دستشان گذاشتیم و آنان با جان و خون خود این امانت را حفظ کردند . و من هم به خودم اجازه میدهم که تو را برادرم خطاب کنم و آنچه از خودم باقی است را به تو بسپارم ...و این را هم به تو بگویم که تو به انتهای سفر رسیده ای ...مقصد نزدیک است ....نگاه کن ...خوب نگاه کن ...این منم که دارم برایت دست تکان میدهم ...زمان را تاب بیاور ...دیدار نزدیک است ...دیدار ...دیدار...دیدار...

سید محسن ...خدا قوت ...همرزم و همسنگر عزیزم ...میدانم که تو هم به زودی سفر خواهی کرد . همچون یه مسافر ...میدانم که دلت دارد بال بال میزند ...نویدت میدهم که به زودی خاکریز را عبور میکنی ..معبر را با یاد خدا باز میکنی ...اسم شب ..یا رقیه بنت الهدی است ...فراموشت نشود ...کنار دروازه رضوان جد بزرگوارت بیقرار توست ...من همانجا ایستاده ام به استقبالت ...وقتی آمدی شفاعتم را نزد مادرت تقاضامندم ...یادت نرود ...

اصل مطلب 

 

قانون تسهیلات استخدامی جانبازان اصلاح شد

با تصویب هیات وزیران و ابلاغ به وزارت کار ؛
قانون تسهیلات استخدامی جانبازان اصلاح شد
هیات وزیران ماده دوم آیین نامه اجرایی(9) و (11) قانون تسهیلات استخدامی و اجتماعی جانبازان انقلاب اسلامی را اصلاح کرد.

به گزارش خبرنگار اقتصادی خبرگزاری"مهر"، هیات وزیران این مصوبه را به پیشنهاد بنیاد شهید و امور ایثارگران تصویب کرد.

براساس مصوبه جدید هیات دولت و اصلاح ماده دوم آیین نامه اجرایی(9) و (11) قانون تسهیلات استخدامی و اجتماعی جانبازان انقلاب اسلامی، از این پس میزان کسر ساعت کار موظف جانبازان 25 تا 29 درصدی 45 دقیقه خواهد بود.

همچنین میزان کسری ساعت کار موظف جانبازان 30 تا 39 درصدی 45 دقیقه،جانبازان 40 تا 49 درصدی 90 دقیقه، جانبازان 50 تا 59 درصد 120 درصد و جانبازان 60 تا 69 درصد 150 دقیقه از سوی هیات وزیران تعیین شده است.

این مصوبه هیات وزیران می افزاید:میزان کسر ساعت کار موظف جانبازان 70 درصد به بالا نیز 210 دقیقه خواهد بود.

معاون اول رییس جمهوری نیز پس از تصویب این مصوبه آنرا به دستگاه های اجرایی ذی ربط به خصوص سازمان مدیریت و برنامه ریزی، وزارت کار و امور اجتماعی و بنیاد شهید و امور ایثارگران ابلاغ کرد

نگاهی به وضعیت پشتیبانی از کشته‌شدگان و جانبازان جنگی در ژاپن

 

نگاهی به وضعیت پشتیبانی از کشته‌شدگان و جانبازان جنگی در ژاپن

گزارش از ایرنا

امپراتوری ژاپن تا پیش از پایان جنگ جهانی دوم در سال ‪ ۱۹۴۵‬میلادی در جنگ‌های زیادی خود را درگیر کرد، گفته می‌شود شمار کشته‌شدگان این کشور در این جنگ‌ها از جمله جنگ جهانی دوم، به بیش از سه میلیون نفر می‌رسد.

پس از شکست ژاپن در جنگ جهانی دوم، ارتش امپراتوری ژاپن منحل شد و این کشور از امتیاز داشتن نیروی ارتش رسمی همانند دیگر کشورها محروم شد.

اما آنچه که ژاپنی‌ها هیچگاه از یاد نبردند، خدمات ارتشیان و یا کارمندان دولت است، در جنگ‌های گذشته این کشور قربانی شده‌اند.

در ژاپن برای پشتیبانی از خانواده ارتشیان و یا کارمندان دولت کشته شده و یا جانبازانی که دچار آسیب بدنی شدند، قوانین پشتیبانی‌کننده وجود دارد، بر پایه آن کمک‌های مالی لازم انجام می‌شود.

"هیده‌آکی تاکاهاشی" یکی از مسوولان بخش پشتیبانی اجتماعی در وزارت بهداشت، رفاه و کار ژاپن در این‌باره به خبرنگار "ایرنا" گفت: در ژاپن بگونه کلی قانون پشتیبانی از خانواده‌های ارتشیان و کارمندان دولت کشته شده و یا جانباز، در حدود ‪ ۱۳۰‬سال پیش در دوران سلسله امپراتوری "میجی" به آن دوران اصلاحات می‌گویند، تدوین شده است.

تاکاهاشی گفت: با وجود آنکه هم اکنون پس از گذشت ‪ ۶۰‬سال از جنگ جهانی دوم بقایایی از سازمان ارتش پیشین امپراتوری ژاپن باقی نمانده، اما دولت ژاپن در چارچوب سپاسگذاری از خدمات ارتشیان کشته شده و جانباز، به پشتیبانی مالی از آنها ادامه می‌دهد.

تاکاهاشی گفت: بر پایه این قانون، به ارتشیان و کارمندان دولتی که جانباز هستند برحسب چگونگی نقص بدنی به آنها کمک مالی می‌شود.

به گفته وی سطح این کمک مالی حداقل نزدیک به یک میلیون ین و حداکثر نزدیک به ‪ ۱۰‬میلیون ین در سال است.

تاکاهاشی افزود: بر پایه این قانون همچنین به خانواده‌ارتشیانی که در جنگ کشته شده‌اند، سالانه نزدیک به دو میلیون ین کمک مالی می‌شود.

وی افزود: دولت ژاپن هر چند سال یکبار هم به مناسبت‌های گوناگون اقدام به پرداخت پاداش به این خانواده‌ها می‌کند.

در ژاپن در روز ‪ ۱۵‬آگوست روز پایان جنگ است، به مناسبت آن همه ساله مراسم‌های گوناگونی در سراسر کشور برگزار می‌شود، در آنها از خانواده‌های کشته‌شدگان جنگی دعوت به عمل می‌آید که همه آنها نوعا سالمند هستند.

گفتنی است که در ژاپن پرسش‌ها و انتقادهای زیادی در خصوص مشروعیت جنگهای انجام شده در گذشته وجود دارد وبه همین دلیل در مراسم سالگرد پایان جنگ هم هیچکس سخنی پیرامون تحسین این جنگ‌ها نمی‌کند و تنهااز آنها به عنوان خاطرات تلخی نام برده می‌شود که جان میلیونها نفر را گرفته است.

آمارها نشان می‌دهد که هم اکنون حدود یک میلیون و ‪ ۲۱۰‬هزار نفر در ژاپن بگونه‌ای از این گونه کمکهای مالی دولتی بهره می‌برند که ‪ ۹۷‬درصد از آنها کارشان در رابطه با ارتش پیشین امپراتوری ژاپن بوده است.

به گفته مقام یاد شده، دولت ژاپن هر ساله در هنگام بستن بودجه سالانه، بودجه مربوط به پشتیبانی از این مستمری بگیران راهم در نظرمی‌گیرد، بودجه امسال آنها یک تریلیون و هفت میلیارد و ‪ ۴۰۰‬میلیون ین است.

گفتنی است، هم اکنون در کشور ژاپن همه کسانی که بگونه‌ای کارمند دولت می‌باشند زیرپوشش بیمه‌های درمانی، حوادث و بازنشستگی هستند، در صورت رخداد حوداثی که سبب مرگ ویانقض عضو آنها بشود، این بیمه‌ها هزینه‌های لازم را برای درمان و زندگی‌شان را تامین می‌کنند.

از این رو در ژاپن یک کارمند دولت که ارتشیان هم جزو آنها می‌باشند و یا حتی کارمندان شرکتهای خصوصی، نگرانی مالی در زمینه چگونگی گذراندن زندگی خود و خانواده پس از بروز حوداث غیر منتظره را ندارند.

گفتنی است، در ژاپن علاوه بر تضمینهایی که سازمانهای دولتی و خصوصی به کارمند خود در زمینه زندگی می‌دهند، مردم این کشور با پرداخت اشتراک ماهانه بیمه به شرکتهای خصوصی که مبلغ آن زیاد نیست، می‌توانند تضمینهای مالی اضافه‌ای را هم برای زندگی خود و خانواده فراهم کنند.

هر دلار در حال حاضر حدود ‪ ۱۱۶‬ین است

 

چند خبر

 

درمراسمی‌ به‌ مناسبت‌ میلا‌د امام‌ رضا/ع‌ /ازدانش‌ اموزان‌  و دانشجویان‌  شاهد شرق‌ استان‌ تهران‌ تجلیل‌ شد‌

 دراین‌ مراسم‌ که‌  عصر دیروز در سالن‌ اجتماعات‌ جهاد کشاورزی‌ با حضور خانواده‌  شهدا و جانبازان‌ و مسئولا‌ن‌ شرق‌ استان‌ تهران‌
برگزار شد/ رئیس‌ بنیاد شهید و امور ایثارگران‌ دماوند و فیروزکوه‌ با اشاره‌ به‌ حضور ‌705‌ دانش‌ اموز  فرزند جانبازان‌ ‌25‌ تا ‌50‌ درصد  گفت‌‌‌ ‌131‌ نفر از این‌ دانش‌ اموزان‌ پارسال‌  با معدل‌ ‌5‌/‌19‌ یا ‌20‌ به‌ عنوان‌ دانش‌ اموز ممتاز معرفی‌ شدند و امروز از انان‌ تجلیل‌ می‌ شود‌
امیر مرادی‌ از ورود  ‌29‌ فرزند جانباز و شهید در سال‌ ‌84‌ به‌ دانشگاههای‌ سراسر کشور خبر داد و گفت‌‌‌ دو فرزند شهید موفق‌ به‌ اخذ مدرک‌ کارشناسی‌ ارشد و تخصصی‌ چشم‌ شدند که‌ از انان‌ تجلیل‌  می‌ شود‌

جمعی‌ از شیعیان‌ جمهوری‌ گرجستان‌ امروز از جانبازان‌ اسایشگاه‌ امام‌ خمینی‌
شهر مشهد عیادت‌ کردند‌0‌


در این‌ دیدار شیعیان‌ جمهوری‌  گرجستان‌ با اهدا شاخه‌های‌ گل‌ به‌ جانبازان‌ / ایثارگری‌ ها و فداکاری‌ های‌ انان‌ را
ستودند‌0‌

سردار کریمی‌ فرمانده‌ نیروی‌ مقاومت‌  بسیج‌ سپاه‌ استان‌ خراسان‌ رضوی‌ دراین‌ دیدار با اشاره‌ به‌ نقش‌ مهم‌ زنان‌ و  مردان‌ کشورمان‌ در سالهای‌ دفاع‌ مقدس‌ گفت‌‌00‌پایمردی‌ ها و رشادتهای‌ جانبازان‌ایران‌ برای‌ همه‌جهانیان‌ شناخته‌ شده‌
است‌‌0‌
در این‌ مراسم‌ حجت‌ الاسلام‌ حاتمی‌ به‌ نمایندگی‌از اعضای‌ این‌ گروه‌پیام‌ صلح‌ و دوستی‌ ملت‌ گرجستان‌ را به‌ جانبازان‌ ابلاغ‌ کرد‌0‌
از جمعیت‌ ‌6‌ میلیونی‌ گرجستان‌ یک‌ میلیون‌ و ‌500‌ هزار نفر شیعه‌ هستند‌0‌